دیروزرفتیم خونه مادرشوهرم شب اونجاخوابیدیم دیشب ساعت 1بودبچم شروع کردبه گریه وبیدارشدمنم توخواب وبیدارداشتم غرمیزدم شوهرم توصورتم زدخون دماغ شدم مادرشوهرم بیدارشدگفت ای چه زنیه چراایجورمیکنی اونقدباهام دعواکردکه نگوخلاصه رفتم توپذیرایی خوابیدم حالاچیکارکنم