2737
2734

من خونه ی دختر خالمم .. ی هفته اینجا میمونم ‌.. چون مادرم اینا نیستن .. دلم لک زده واسه دیدن عشقم اصلا ی ماه بیشتره ندیدمش ‌‌.. حالا شوهر خالم باید ماشینش و جا بزاره و شرایط جور شه ک بتونم با دختر خالم برم بیرون اونم یا بره پیش دوس پسرش یا چرخ بزنه تا من برگردم از پیش عشقم ‌‌.. چهارشنبه گفت برای فردا قرار بزار .‌ تا منم برم فلانی و ببینم توهم برو پیش عشقت ..بابام و راضی میکنم ماشین و نبره و بابام خونه نمیاد .‌ گفتم اول مطمئن شو .‌ من تا حالا ب عشقم رو ننداختم ک هم و ببینیم همیشه اون گفته بعدشم باید مرخصی بگیره تا هم و ببنیم .. اگه بعد بهش نمیتونم بیام بد میشه ‌. گفت ن مطمئن باش با عشقم قرار گذاشتم و نشد ‌برم .. کلی خجالت کشیدم .. ولی دختر خالم دوبار دیگه بعد اون جریان دوس پسرش و آورد خونه و دیدش .. بعدش امروز با عشقم حرف زدم دلم خیلی براش تنگ شده بهش گفتم .. گفت خب ببینم برای فردا میتونم جور کنم هم و ببنینیم .‌ خبرت میکنم ‌. تو این هفته ی روزش و میتونیم از خونه بزنیم بیرون من و دختر خالم .. 

بعدش دختر خالم الان میگه واسه دوشنبه قرار بزار ک منم برم پیش محمد ‌‌.. ولی خب من ب عشقم گفتم میتونم فردا ببینمش ‌. اونوقت دختر خالم الان باید بگه ؟ خب الان عشقم بگه فردا و من بگم ن .. واسه دوشنبه شاید نتونست مرخصی بگیره اونوقت من مثل احمقا تو ماشین تنها میمونم .. بعدشم روم نمیشه بهش بگم دوشنبه .. این همه مرخصی بگیره و من بگم .ن .. دلم براش تنگ شده خب .. خیلی بدبختم .. الان باید مثل همیشه بزارم دختر خالم ب حقش برسه ؟ خب خیلس نفهمه .. بخدا گریم گرفته

  

همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢

خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍

بیا اینم لینکش

ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

من که نفهمیدم کی عشق کیه

اصلا کی به کیه

چی به چیه

برای سلامتی و تعجیل ظهور آقامون...حضرت عشق.... مهدی فاطمه صلوات.....شمایی که میخونی..🤨 تویی که دعات میگیره و ما خونه خریدیم از دعای خیرت،واسه سلامتی پسرم هم دعا کن😔
2728

قاطی پاتی گفتی ولی هیچکدوم نرید کرونا در کمینه

بس دعاها که خلاف است و هلاک... کز کرم می نشنود یزدان پاک... شکر ایزد کن دعا مردود شد.. ما زیان پنداشتیم ان سود شد.. مصلح است و مصلحت را داند او.. آن دعا را باز می گرداند او...لینک تاپیک چالش ناشناس جدید من
2738

با این وضع کرونا ادم زنده بمونه  عشق پیشکش

کاربر سابقم ☺☺نی نی یار دیگه شماره تلفن ندارم نترکون لطفاپیش بسوی خوش اندام شدن 😍👌وزن شروع ۷۷وزن  ۹۹/۴/۱۲ ۷۴.۴ وزن ۹۹/۵/۷ ۷۱.۴وزن هدف ۶۰😍😍میتونم حتمااااا میتونم 

چه عشق تو عشقی شد  گل 🌼

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730