من خونه ی دختر خالمم .. ی هفته اینجا میمونم .. چون مادرم اینا نیستن .. دلم لک زده واسه دیدن عشقم اصلا ی ماه بیشتره ندیدمش .. حالا شوهر خالم باید ماشینش و جا بزاره و شرایط جور شه ک بتونم با دختر خالم برم بیرون اونم یا بره پیش دوس پسرش یا چرخ بزنه تا من برگردم از پیش عشقم .. چهارشنبه گفت برای فردا قرار بزار . تا منم برم فلانی و ببینم توهم برو پیش عشقت ..بابام و راضی میکنم ماشین و نبره و بابام خونه نمیاد . گفتم اول مطمئن شو . من تا حالا ب عشقم رو ننداختم ک هم و ببینیم همیشه اون گفته بعدشم باید مرخصی بگیره تا هم و ببنیم .. اگه بعد بهش نمیتونم بیام بد میشه . گفت ن مطمئن باش با عشقم قرار گذاشتم و نشد برم .. کلی خجالت کشیدم .. ولی دختر خالم دوبار دیگه بعد اون جریان دوس پسرش و آورد خونه و دیدش .. بعدش امروز با عشقم حرف زدم دلم خیلی براش تنگ شده بهش گفتم .. گفت خب ببینم برای فردا میتونم جور کنم هم و ببنینیم . خبرت میکنم . تو این هفته ی روزش و میتونیم از خونه بزنیم بیرون من و دختر خالم ..
بعدش دختر خالم الان میگه واسه دوشنبه قرار بزار ک منم برم پیش محمد .. ولی خب من ب عشقم گفتم میتونم فردا ببینمش . اونوقت دختر خالم الان باید بگه ؟ خب الان عشقم بگه فردا و من بگم ن .. واسه دوشنبه شاید نتونست مرخصی بگیره اونوقت من مثل احمقا تو ماشین تنها میمونم .. بعدشم روم نمیشه بهش بگم دوشنبه .. این همه مرخصی بگیره و من بگم .ن .. دلم براش تنگ شده خب .. خیلی بدبختم .. الان باید مثل همیشه بزارم دختر خالم ب حقش برسه ؟ خب خیلس نفهمه .. بخدا گریم گرفته