2726
عنوان

شوهر عقده‌ای

422 بازدید | 23 پست

من ۲۴ سالمه  تک دختر خانواده هستم با یک برادر.نزدیک به سه ساله که ازدواج کردم.متاسفانه همسرم اصلن منو درک نمیکنه.فقط فقط خودشو میبینه و خانواده خودشو.مثلا کل تعطیلات فقط خانواده خودش.حتی به بحث و دعوا هم که شده میگه هرجا که شوهرت بره توام باید بیای.واقعا خسته شدم دیگه امروز شاکی شدم گفتم مگه من بی کسو کارم که اینطوری رفتار میکنی.منم پدر مادر دارم اوناهم دوست دارن من پیششون باشم.ولی میگه چون شما جمعیتتون کمه حوصلم سر میره.بخدا خسته شدم دیگه.طبقه پایین خونه مادرشوهرم میشینم.مشکلم با اونا که اصن به کنار.اینم بگم که وضع مالی خانواده من خیلی بهتر از خانواده شوهرمه.چون الان نزدیک به سه ساله که خونشون میشینیم توقع دارن که از این به بعدم بریم خونه بابام بشینیم.اینم بگم که ما قرارمون یک سال بوده که خونه مادرشوهرم بشینیم الان یک سالو خورده‌ای میگذره ولی هر وقت حرفشو میندازم شوهرم میگه الان شرایط ندارم.خسته شدم دیگه.اوایل در هفته چند بار میرفتم خونه مامانم الان کردم هفته ای یک بار.ولی همینشم میگه همش نمیتونم تو راه باشم.

همه جوره خانوادش تحقیرم میکنن انگار که من کلفت خونشونم.تا یه ذره ناراحت میشم ازشون شوهرم ی جوری رفتار میکنه که کاملا همه چی برعکس میشه و از دست من ناراحتن انگار.نمیگم خیلی مرد بدیه.نه.ولی رو هیچ کدوم از حرفاش نیست به خودش هم گفتم تو مرد عمل نیستی فقط لبو دهنی ولی اصلن حتی بهش بر هم نمیخوره که بگم اقا حرفم روش تاثیر گذاشته.نه اصلن.خسته شدم از دستش.هرجا که دعوتش میکنن میگه باشه میاییم ولی هرکی که به من زنگ میزنه میگه نباید قول بدی باید از من نظر بخوای بعد.وقتی خیلی بهم فشار بیاد بهش میگم که قربون اون روزی برم که بیوفتی به دستو پام و بگی چرا اخلاقت اینطوری شده ولی همش به تمسخر میگیره.دوس دارم واقعا اخلاقم عوض شه و ی جوری بشم که اصلن آدم حسابش نکنم.خیلی دوسش داشتم ولی هرروز داره بیشتر از دیروز از چشمم میوفته.تو رو خدا راه حل بدین بهم.شدم مثه زنایه افسرده.مگه من چند سالمه که باید اینهمه زجر بکشم اخه.


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

عزیزم کم تر درد و دل کن، از خانوادش تعریف کن نزار فکر کنه از اونا خوشت نمیاد، البته از خودتم تعریف کن حتی اگر اون بگه هندوانه نزار زیر بغل خودت و فلان، عیب نداره می ره تو ناخداگاهش، بهش حس خوب بده، جذب خودت بکنش، بزار بیشتر میلش این باشه که بیاد سمت تو نه سمت خانوادش، وقتی حرفت برو پیدا کرد پیشش با سیاست بهش بگو خواسته هاتو

خواهر اگر اینجور نبود که اسمش شوهر نبود 

بیخبال شاد باش 

مهم نیست بنظرم ...دلت شاد ولبت خندون 

حالا دارم به شما میگم خودم کلکسیون درد وغمم

هی روزگار شکرت

میشه برای مادر شدنم صلوات بفرستی  «رَبِّ لا تَذَرْنی‏ فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ» بزودی با دعای خیر شما در این مکان تیکر بارداری نصب میگردد  

ای جانم چقدر دلت پره . زیادی کوتاه اومدی پررو شده . معلومه که جدیت نمیگیره . اگه یبار وقتی بدون هماهنگی دعوت قبول کرده بود نمیرفتی و بهونه میاوردی الان اینجوری شاخ نمیشد واست . خانوادشم بیخود از پدر مادر تو توقع دارن کجای دنیا پدر عروس خونه تهیه میکنه 😑😑

غیر از مواردی که گفتی بدی دیگه ای نداره مثل خسبسی و اعتیاد و خیانت و بی پولی و دست بزن و بددهنی  ...

نه اصلن.در قبال خونه بابام اره ب ذره دستش خالیه ولی خسیس نیس اصلن

2706
ارسال نظر شما
2687