2726

سبوی سبزه‌پوش
در قابِ پنجره
آه
چنان از او دورم
که گویی جز نقشِ بی‌جانی نیست.
و کلامی مهربان
در نخستین دیدارِ بامدادی
فغان
که در پسِ پاسخ و لبخند
دلِ خندانی نیست.
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان‌ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست... 


👤شاملو
 📸 عباس کیارستمی


 

مگر تو در مسیر نسیم ایستاده‌ای امشب/ که عطر زلف پریشان/ دوباره جانم را زِ دست باد/ به آغوش باده میراند؟


رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد

شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد


من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت

خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد


هردفعه کودک غزلم می پرد هوا

دستش به میوه های نگاهت نمی رسد


هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی

جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد


یا تو نخوانده ای که بیایی به دیدنم

یا نامه های چشم به راهت نمی رسد

💔دلم تنگ است و میدانم تو دیگر بر نمیگردی                بمانم هرچه خیره پشت این در بر نمیگردی                غریبی میکنم با قاب عکست ناامیدانه                      خودم هم کرده ام انگار باور بر نمیگردی ...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
بهههههه حال کردم 👌😁

شرمنده‌ام قربان ! کمی باران ندارید ؟
در خود پلاسیدم، شما گلدان ندارید ؟

این قدر بد اخمید! پس لبخندتان کو؟
جز این نگاه سرد، یخ‌بندان ندارید؟

قربان! چرا وقتی که می‌بینید ما را
در ذهنتان تصویری از انسان ندارید ؟

گیرم که ما زشتیم، این آغازمان نیست
باشد، شما زیبا ! ولی پایان ندارید ؟

آه این تکبر ... این تکبر، شرک محض است
در خود مگر، یا نوح، یا توفان ندارید ؟

البته می‌بخشید، اما مطمئنید
مخلوط با ایمان‌تان، شیطان ندارید ؟


💔دلم تنگ است و میدانم تو دیگر بر نمیگردی                بمانم هرچه خیره پشت این در بر نمیگردی                غریبی میکنم با قاب عکست ناامیدانه                      خودم هم کرده ام انگار باور بر نمیگردی ...
نه بجان خودم شیطان ندارم 😁😳

تو هم با من نمی مانی، برو بگذار برگردم
دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم

برایت می نویسم آسمان ابریست دلتنگم
ومن چندیست دارم با خودم با عشق می جنگم

اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را
و سهم چشمهایم را سکوتم را صدایم را

اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم

دلم را می نشانم جای یک دلتنگی ساده
کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده

همیشه بت پرستم، بت پرستی سخت وابسته
خدایش را رها کرده به چشمان تو دل بسته...

تو هم حرفی بزن چیزی بگو هر چند تکراری
بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری؟؟؟

خودم می دانم از چشمانت افتادم ولی این بار
بیا و خورده هایم را... ز زیر دست و پا بردار


💔دلم تنگ است و میدانم تو دیگر بر نمیگردی                بمانم هرچه خیره پشت این در بر نمیگردی                غریبی میکنم با قاب عکست ناامیدانه                      خودم هم کرده ام انگار باور بر نمیگردی ...

بذارین خودم شعر بگم اصلا 😌😌 


خوشا بهارا خوشا میا خوشا چمنا

خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا

خوشا سرود نو آیین و ساقی سرمست

که ماه موی میانست و سر و سیم تنا

خوشا توانگری و عاشقی به وقت بهار

خوشا جوانی با این دوگشته مقترنا

خوشا مقارن این هر سه خاطری فارغ

زکید حاسد بدخواه و خصم راه زنا

خوشا شراب کهن در سبوی گردآلود

که رشح باران بسترده گردش از بدنا

خوشا مسابقهٔ اسب های ترکمنی

کجا چریده به صحرای خاص ترکمنا

درازگردن و خوابیده دم و پهن سرین

فراخ سینه و بالابلند و نرم تنا

بزرگ سم و کشیده پی و مبارک ساق

بلندجبهه و محجوب چشم و خوش دهنا

به فصلی ایدون کز خاربن برآید گل

نواخت باید برگل سرود خارکنا 

😁

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز