2726

تک دختر هستم خانواده ای با وضع مالی متوسط قیافم متوسط چنتا برادر  دارم و شکر خدا همه تحصیلکرده دانشگاههای خوب و رشته های خوب و همچنین اونایی که ازدواج کردن همسرای از همه لحاظ خوب


تو خونواده مادریم بین خاله ها وداییام تنها بچشون که اینقدر پیشرفت کرده باشه ماددرم بود بین دخترا

البته داییام اینا بد نبودن همه لیسانس اما خاله هام یا سواد ابتدایی اوناییم که درسخونده بودن همش دنبال دعوا وعصبی و...


همه میگفتن فلانی(مادرمن)با همشون متفاوته بچه هاش پزشکن عروساش از خانواد های اصیلن (البته اول هم از ازدواج پدرم با مادرم شدیدا تعجب کرده بودن چون خانواده پدرم اصل ونسب و ریشه شون خیلی بیشتره و.....)


توی برادرام دونه دونه شون به کنکورشون که رسیدن درسشون خوندن حرف گوش کن ومودب و... به زندگیشون رسیدن

اما خدا انگاری اخر کار خواسته جواب غرور مادرموبده که منو بهش داد واین شد تاوانش


بعد چنتا پسر یه دختر گیرشون اومد شد گل سر سبدشون

هیچ وقت نمیذاشتن باروغن نباتی غذایی درست  شده بخوره از جلو تیلویزیون نبینه باید هرصبح شیر گوسفند با عسل میخورد روغن محلی از کردستان میخریدن غذاشو با اون درست میکردن


حتی گاهی این دختر هوس کباب میکرد محال بود براش بخرن خودشون کباب درست میکردن تا مطمن باشن گوشتش گوسفنده هه یادم میاد یه زمانی پدرم میگفت به ازای هر پنج تا پسته ای بخری پنج تومن جایزه داری هرکاری میکردن به این دخترشون گردو پسته و... بدن

پدره نصف عمرش دنبال این بود مغز پسته و گردو رو تو چه غذایی بکار ببرن دخترشون نفهمه تو غذا مغز گردو هست وبخوره

جوری پیش پدرمادره عزیز بود همه میدونستن جرات ندارن چپ به این دختر نگاه کنن

حالا یکم از اون دختر بگم 

مودب و باشعور حتی وقتی 10 سالش بود اینقدر احترام به پدرش میذاشت کلا همه میگفتن این دختر حاج علی نیس مادرشه


بشدت زود همه چیو درک میکرد با اینکه اونوقتا سنش زیاد نبود قران میخوند حفظ میکرد حتی به باباش میگفت دیگه منو جلو داداشا تحویل نگیر ممکنه غصه بخورن و....


مامان این دختر بشدت خوش قیافه بود جالب اینجاس تموم پسراش قد بلند چشم درشت خوش قیافه(ماشاا...)اما دختر خیلی متوسط قد همه شون بالا180 دختره قدش 155  حال کنین شانس دختره رو


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
از قبل تایپ کردم کسی میخونه؟

آره دارم میخونم

اگر آرامش می خواهی مراقب مردم نباش ...اگر ادب می خواهی در کار کسی دخالت نکن...اگر پند زندگی می خواهی در برابر آدم های احمق سکوت کن...

دختره وارد دبیرستان که میشه پدره معلم خصوصی تو شهر نبود نگیره براش معلمایی که ححتی ساعتی500 میگرفتن پدره با اینکه دخترش فرزانگان درس میخوند اجازه نمیداد بره مدرسه میگفت وقتت گرفته میشه تو خونه بهترین معلمارو براش میگرفت هه حتی یه مباحثی از فیزیک رو نمیفهمید پدره فهمیده بود مولف یکی از بهترین کتابا میاد شهرشون درس میده خصوصی واسه بچه ها

جلسه ای یک و پونصد میداد تا برای دخترش دوساعت فیزیک کار کنه هرجلسه

با این که وضع مالیش متوسط بود


دختره توی شهر ازلحاظ درسی حرف اولو میزد همه میگفتن تهران نشه بهشتی پزشکی قبوله

اینم بگم طبقه بالای خونشون کلا اجازه بود وقتی دختره به دبیرستان رسید کلا باباش خالیش کرد اونجا اروم باشه دختره بره بالا درس بخونه


تا اینکه زندگی چرخید

دختره تو دبیرستان حس کرد عاشق پسر یکی از اقوامشه البته حس نکردا با یه دختره( ازاقوامشون) صمیمی شد اونم بردش تو فاز اهنگ وعشق و...

دختره اصلا تو این فازا نبودا متاسفانه با یه دختری دوس شد که کلا از این رو به اون روشد

نمازاشو ول کرد باباش مریض بود میگفت منوسننه و...

توی سوم دبیرستان میرفت ازمون قلمچی ترازاش7500 به بالا بود توشهرهمش اول بود معدل امتحان نهاییش19/89

امااا

توی تابستون سال پیش دانشگاهیش باباش میخواست انواع کلاس براش بگیره اجازه نمیداد میگفت خودم میخوام بخونم کلاس وقتمو میگیره گفت ازمون نمیخام برم چون با برنامه خودم پیش میرم پدرمادره هم باتوجه به سابقه درسی دختره میگفتن باشه واعتماد کردن

اما دختره میدونی چرا کلاس نرفت ازمون نرفت چون شب ورور تو گوشیش بود وتو اتاقش به بهونه درس

وفقط با همون دوسش چت میکرد

دختره رفت تو فاز عاشقی حس میکرد عاشق اون پسر فامیلشونه

سال کنکور یه کلمه نخوند که نخوند حتی اسنم فصلای کتاب پیشرو نمیدونست ازاونجا مدرسشو غیرحضوری برادشته بود و ازمون هم نمیرفت کسی خبر نداشت چیکار میکنه


امتحانات خرداد رسید در حد دو روز برای هرامتحان خوند نمرش حدود18 شد پدرش شوکه شد چرا 18 گفت درگیر مطالب تستی ام و این تو کنکور اثر نداره و...


کنکور رسید

با اطلاعات قبلیش رفت سرجلسه مطالب پایه فراموشش شده بود از پیش هم چیزی نمیدونست وبلد نبود بالاخره هرچی بلد بود زد اومد بیرون

ازجلسه اومد بیرون خانوادش گفتن چی شد خندید گفت بد نبود خنده ای که پشتش یه ترس بی نهایت بود

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز