اما دختره میدونی چرا کلاس نرفت ازمون نرفت چون شب ورور تو گوشیش بود وتو اتاقش به بهونه درس
وفقط با همون دوسش چت میکرد
دختره رفت تو فاز عاشقی حس میکرد عاشق اون پسر فامیلشونه
سال کنکور یه کلمه نخوند که نخوند حتی اسنم فصلای کتاب پیشرو نمیدونست ازاونجا مدرسشو غیرحضوری برادشته بود و ازمون هم نمیرفت کسی خبر نداشت چیکار میکنه
امتحانات خرداد رسید در حد دو روز برای هرامتحان خوند نمرش حدود18 شد پدرش شوکه شد چرا 18 گفت درگیر مطالب تستی ام و این تو کنکور اثر نداره و...
کنکور رسید
با اطلاعات قبلیش رفت سرجلسه مطالب پایه فراموشش شده بود از پیش هم چیزی نمیدونست وبلد نبود بالاخره هرچی بلد بود زد اومد بیرون
ازجلسه اومد بیرون خانوادش گفتن چی شد خندید گفت بد نبود خنده ای که پشتش یه ترس بی نهایت بود