من بچه که بودم سبزه بودم و بینی بزرگ. چشمای گود و لاغر.صورتم تو بلوغ شد پر جوش طوری که دست میزدی پر برجستگی بود. تمام خانوادم سفید بودن و خواهرم واقعا زیبا بود طوری که هر کی میدید مارو میگفت واقعا خواهرید؟
روحمو شکستن. خسته ام کردن مردم
سر سفره بچه بودم داداش کوچیکم اینقدر بهم گفت سیاه سوخته ی زشت بغض کردمو گریه بقیه غذامو با اشک خوردم. داداشم بچه بود از بس شنیده بود. خواهرم چپ و راست میگفت زشت زشت زشت زشت. خیلی میگفت. میگفت تو باید خودتو بکشی حال بهم زنی. البته اونم بچه بود .ولی روح ام دیگه مرد.
بزرگ شدم بینیمو عمل کردم. جوش هامو درمان. صورتم پر شد و پوستم بازتر شد. اما هنوز یادم میوفته دلم برای اون دختر کوچولویی که تا صبح گریه میکرد میسوزه.
چند روز پیش خاله ام بهم گفت یادته بچه بودی همه بهت میگفایم زشت . باز ریختم بهم