اومدیم خونه ی مامانم هستیم دو هفتس. منم از یكشنبه سر موضوعی خیلی ازش ناراحت شدم و دیگه از اون شب حرف نزدم باهاش فقط یك بار بهم گفت بیا حرف بزنیم باهم منم بهش گفتم من حرفی ندارم كه بزنم. راستش حق رو به خودم میدم چون بارها بهش گفتم كارای بچگونه نكن بزرگ شو خواهشا اما بازم اشتباهاتشو تكرار میكنه و عین خیالش نیستبخدا از بس مثل مامانش گفتم فلانی اینكارو بكن اونكار بده نكن. خسته شدم خیلی لوسه😫😒
فقط 17 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
اگه قراره من اونی باشم كه تو میخوای دیگه من ،من نیستم
تازه انقدر از دستش حرص خوردم معدم یه دردی گرفته بود میزد به قفسه سینم تا حالا اینجوری نشده بودم. مامانم باهاش حرف زدم منم رفتم تو اتاق چون خسته شدم از این چیزای تكراری حرفای بیهوده. اونم انگار ن انگار
فقط 17 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
اگه قراره من اونی باشم كه تو میخوای دیگه من ،من نیستم
سلام مهربوم 💛💙❤💛💙❤💚 با مثال توضیح بده لطفا بعد مردا خوشسون میاد ازشون تعریف کنی و ...
مثلا یكیش اینكه مبریم خونه مادرشوهرم داااااایمممم میگه اینكارو بكن اونكارو نكن اینو بخور اونو نخور. یعنی روانمونو به هم میریزه. شوهرمنم اینطوری عادت كرده. چند روزه انگار ن انگار میگن نرید بیرون ماسك و دستكش استفاده میكنه به هر دلیل بیخود و باخود میره بیرون. باید كار خودشو انجام بده مهم نیست من مخالفم یا موافق. اخه این چ زندگیه مشتركیه. در هر موردی همینطوریه اینا ك چیزی نبود تازه
فقط 17 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
اگه قراره من اونی باشم كه تو میخوای دیگه من ،من نیستم