2703
2553

 از اون اول خیلی از خانواده شوهرم خیلی بی محلی میدیدم با اینکه خیلی احترام میذاشتم و مودب بودم و ارام و صبور ...همیشه کمک میکردم حتی یادمه پاگشا کرده بودن منو نامزد بودم اون همه ظرف و۳۰ نفر شسستم یک کلام نگفتن نشور.... بگذریم همیشه هم میومدن خونم بهترین پذیرایی با چندین مدل غذا و دسر و... درست میکردم براشون.... هرچی گذشت اینا رفتارشون بدتر و بدتر شد و دقیقا بی مخلی میکردن و مارو انگار جدا کردن از خودشون.... و من فقط سکوت وانگار انگار توهینی یا رفتار بدی بهم میکنن....بازم با محبت رفتار میکردم و من باید همش پیش قدم میشدم باهاشون حرف بزنم اونا هم در جواب روشونو میکردن اونور یا اهمیت نمیدادن و پامیشدن وسط حرف میرفتنو.... منم خیلی ناراحت میشدم ولی بازم به روخودم نمیوردم و به مرور هم شروع کردن به مسخره کردن من و خانوادم تا کارشون کشید که جلو جمع های فامیلیشونم مسخره میکردن و ....همش اون برادرسوهرم و جاریمو تحویل میگرفتن و منو بی محلی مطلق.... بگذریم....تا رسید که دیگه تو جمع هاسونم مارو نمیگفتن که بریم ....من یه بار فقط به شوهرم گفتم چرا اینا همشون جمع میشن ویلاتون مارو نمیگن...به مادرسوهدم گفت مادرسوهرم زنگ زد تو حاملگی حستبس یه دعوای اساسی راه انداخت و هرچی دلش خواست بهم گفت...و من حامله ضربان قلبم رفت بالا و به حد مرگ افتادم ولی بازم نگفتم به چه روزی انداختینم.... تا رسید به جایی که متوجه شدم پشت سرم تو فامیل شون خیلی حرف میزنن.... خیلی.....به دروغ البته کارهای خودشون نسبت میدادن به من....

تا از یکی شنیدم که چه حرفهایی زدن که قسمم داد که نگم بهشون چون خیلی براش بد میشه...

دوسه تا تهمت شون خیلی بهم زور اومد....خیلی....

تا گذشت و دیشب با شوهرم بحثم شد....کوچکتربن اشاره ای به داداشش کردم اونم عین وحشیا داد میزد که بچه ترسیده بود گریه میکرد....منم خسته شدم دیگه از این جماعت ....

بماند که مادزشوهر و خواهرشوهر مدام شوهرم و صدا میکردن پرش میکردن و باعث میشد باهم دعواهای زیادی داسته باشیم....

حالا دیشب گفتم به گوشم رسیده که مامانت اینحرفو زده.... اینم گیر داد که کی گفته منم ترسیدم شر درست میکنه گفاتم دروغ گفتم ولی باور نمیکنه و همش تهدید که میفهمم کی گفته من ساده نمیدونم دورم چی میگذره ...اون شخص و پیدا میکنم باید روبرو کنه و داد و دعوا....

 دیشبم جاشو جدا کرد و همش داد و طلبکاره و کلا منو که ول کرده وهمش تهدید و دعوا....

همش میگه دیگه اون ادم سابق احمق نمیشم کی گفته و....

حالا مادر و خواهرس هزارتا حرف زدن پشت سرم و تو روم این اینجوری قاطی و غیرتی نشده بودااااا.... حالا که پای مادرش اومده وسط که یکی حرفای مادرشو گفته اینجوری غیرتی شده برا مادرش که اون طرف و پیدا کنه حالشو بگیره....

حالا من باید چه کار کنم؟؟؟

هم این همه بلا سرم اوردن و هم سوهره طلبکاره....قطعا بره به مادرش هم بگه چنان شری راه میندازه که خدا داند وبس ....و به دروغ میگه که نه من گفتم....و منم که حوصله شر مادرشوهر و ندارم دم عیدی..‌...

میدونم که مادرشوهر خیلی دروغ مبگه بارها بهم ثابت شده....و میدونم که خیلی شره و تو این مدت زندگیم از کاه کوه میساخته و داستان درست میکرده

حالا من باید چه کنم؟؟؟؟؟؟؟

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720
خدا کمکت کنه فقط با این قوم بنی اسرائیل

خیلی از خود راضین .... واقعا از خود تعریف نباشه هم خودم و هم خانوادم از اینا خیلی سرتریم ولی اینا همش تلاش کردن که منو حقیر کنن 

2714
خیلی از خود راضین .... واقعا از خود تعریف نباشه هم خودم و هم خانوادم از اینا خیلی سرتریم ولی اینا هم ...

تو که اینو می دونی چرا بی محلی نمی کنی بهشون چرا دوست داری بری تو جمعشون وگله می کنی چرا دعوتت نکردن والله دوری و دوستی 

بابا بگو خودتو راحت کن بزار فوضولا بشینن سر جاشون

نمیتونم بگم بقبه حرفا جرات نکردم بگم....چنان ترسیدم که حتی اینجا هم جرات نمیکنم بگم کی بوده.... چون به اون طرف قول دادم که نگم براش خیلی بد میشه 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز