حدودا ۴۰ سالش شده بود
خواهرم ازدواج کرده بود و برادر کوچیکم ده سالش بود
مامان توبکتومی هم شده بود
مشکوک به سرطان
با چسبندگی های فراووون
فهمید بارداره
وقتی خواهرزادم مهد میرفت
رفتن دکتر
احتمال بالای سندرم داون...
چندین نوبت سونو
که در نهایت اجازه سقط بهش دادن
خیلی مذهبیه
استخاره میکنه بد میاد
دوباره استخاره میکنه خیلی بد میاد و بار اخر چیزی شبیه تهدید میاد
بیخیال سقط میشه و دست به دعا میبره که خدا بهش صبر بده یه بچه ی داون رو بزرگ کنه....
۲۷ ساله میگذره
من پزشک شدم و عمیقا احساس خوشبختی میکنم
مامان بعد زایمان کیست های رحمیش از بین میرن دیگه اون درد های قبلی سراغش نیومد
هیچ وقت برای زندگی یه موجود زنده تصمیم نگیرید❤️ خدا بیشتر از شما از شرایط اطلاع داره❤️❤️