2737
2734
عنوان

من که حلال نمیکنم...

500 بازدید | 15 پست

من دیشب یه تایپیک راجب رابطه دوستیم با یه پسر زدم که فک کنم خوندید بیشتریا

 اول باید بگم که قربانی رابطه دختر و پسر همیشه دخترست

 دوم هم اینکه من ی اتفاق برام افتاد تجربه کردم و گذاشتم که دخترا عبرت بگیرن و تو این سن با پسرا دوست نشن

من نه قصد خاصی داشتم نه چیزی دلیل گزارش زدنتون روهم نفهمیدم اون تایپیک علاوه بر اینکه درد و دل بود برای آگاهی دخترای هم سن خودم هم گذاشته بودم

ولی ظاهرا از دید دیگه ای نگاه کردید و تایپیک زدید...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

یه عده مث این خودشیرینا دوران مدرسه ان ، یاد نگرفتن وقتی از چیزی خوششون نمیاد عاقا نخونن خو

گزارش میزنن

تا میایم یچی بخونیم یهو میترکه

لعنت به اون بچه ننه هایی که اعصابشون از جا دیگه خورده ، سر تاپیک مردم خالی میکنن

برا حاجتم یه صلوات میدین ؟! ⁦❤️⁩🙂
2738
مهم نیست فقط میخاستم ب کسی ک گزارش زده بگم هدف خاصی از اون تایپیک نداشتم


تو ب دل نگیر ی عده کلا واسه گزارش زدن عضو شدن

ما دو شاخه ی یک درختیم وای اگر باد از دو سو می وزید...
خوبگو دیگ 

ب طور مجازی با یه پسر دوست شده بودم بعد از ی مدت قرار بود منو ب خانوادش معرفی کنه برای همین دعوتم کرد خونه بعد از اینکه وارد خونه شدم و فهمیدم خانواده ای در کار نیست و تنهاست اتفاق جالبی برام نیفتاد.....

منم موافق هستم ،بنظرم فقط فقط و فقط دختر ضربه میخوره 

🌾برای ظهور آقامون امام زمان ع صلوات🌾هرکس میخواد براش آیه الکرسی بخونم منو تگ کنه🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجه 🌹

منم الان یه تاپیک زدم هنوزم ثبت نشده ترکید . بابا چتوووونه.  

کاش  برا چیزای دیگه اینقدر سریع باشید 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز