من دخترمو تازه باردار بودم شاید دوهفته ولی خودم نمیدوستم آل دیدم،یعنی نصفه شب چشامو بازکردم دیدم یه موجود خیلی وحشتناک بالاسرمه جیغ کشیدم وفرارکردم اصلا تو حال خودم نبودم یهو دیدم بابام بغلم کرده و همه جا روشنه مامانم تو صورتم آب پاشید و از هوش رفتم بعدکه به هوش اومدم تا ساعت ها بدنم می لرزید و نقسم می رفت روی رون پامیه کبودی بزرگ بود مامانم گفت نصفه شب که جیغ کشیدی وفرارکردی خودتو کوبیدی به در اتاق،وقتی دخترم دنیا اومد چهل روز اول یه لکه ی قهوه ای بزرگ روی پیشونیش بودمن خیلی غصه خوردم ولی کم کم ازبین رفت وهیچ اثری ازش نموند