بابا عین همیشه دروغای شوهرمو باور کرد، بعد اومدیم خونه، ب داداشام گفت من دروغگوام،شوهرم راستگو.... عین همیشه کلی تهمت زد بهم و حق و ناحق کرد....
آخرم مامانم گف ایشالا این پسره کرونا بگیره بمیره( چون سر دست شستن منو زد شوهر خرم) بابامم گف ایشالا بچه من کرونا بگیره بمیره، ریده ب زندگی من و ال و بل....
منم بابام رف بیرون، برگشتم دوباره خراب شده شوهرم
درحالیکه مامانم زار میزد و نگرانم بود و عین همیشه داشت میسوخت ازغمم