هرچند اصلا ادمي نيستم ك گله كنم
ولي وقتي مبينم يكي ازم گله ميكنه و ناراحت ميشه منم مثل خودش ميشم!
زايمان ك كردم يك هفته بعدش تازه عموي بچم اومد ديدنش!تازه يكيشون نيومد وقتي من رفتم خونه مادرشوهرم بچه رو ديدن!
الانم ديروز عملش كردن
همشون ب شوهرم و مادر شوهرم زنگ ميزدن احوال ميپرسيدن نميدونم چرا اخه باهم مشكليم نداريم داشته باشنم خيلي رك ميگن از اون ادما نيستن ب روم نيارن!
خلاصه كسي ب من زنگ نزد و ديدن پسرمم نيومدن فعلا
مادرشوهرم عكس بچم ك لباس اتاق عمل تنش بودو گف بفرستم براي بردارشوهرم ك نفرستادم!اون موقع حتي زنگم نزدن أخوال بپرسم حس كردم كوچيك ميشم
حالا اينا ب كنار
جاريم كورتاژ كرده بود من زوز عملش تنها بودم نتونستم همون روز برخ ولي سه بار زنگ زدم بهشون
يكي دو روز بعدم رفتم ديدنش
اونجا ك بودم برادر شوهرم ميگفت (مامانم)جرا نيومده ديدن زنم اخه من ك بجز فلاني كسيو ندارم
ك مامان بابامم اومدن (با شوهرم فاميليم شايد ب اين خاطر از مامانم جدا انتظار داشتن)
خيلي عصبيم پس اونا چرا ب من احترام نميزار؟
فقط منتظرم نيان بهش سر بزنن منم ببينمشون باهاشون سرد حرف ميزنم ك بفهمن