سلام
من از بچگی تا یادمه مامانم من رو از بابام ترسونده .
مثلا بابام وقتی خونه نبود میگفت پاشو فلان کارو کن الان بابات بیاد میکشتت !(به ترکی میگفت)
منم همیشه تو استرس بزرگ شدم
نمیتونم با بابام اصلا ارتباط برقرار کنم مترسم ازش .
بددهنه و عصبی و ...
مثلا امروز مهمون اومده بود واسمون
رفتم کمک مامانم چای و شیرینی و ناهار و ظرف و ...
بعد ناهار ، پاهام و سرم درد میکرد، دیدم اوناهم دارن غیبت میکنن پاشدم اومدم اتاق طبقه پایین .
مامانم گفته بود شاید امشب بمونن برای همین دیگه نموندم پیششون .
بعد یکم مهمونا اومدن برن (زن و شوهر بودن فقط)
منم طبق معمول منتظر بودم مامانم بگه که مهمونا دارن میرن منم برم خداحافظی ولی چون نگفت گفتم لابد مهم نیس ، نرفتم بیرون از اتاق. چون همیشه میگفتن بیا .(منم دراز کشیده بودم )
الان مامانم فهمیده که من خداحافظی نکردم میگه بابات بفهمه میکشتت با حالت عصبی
یه بارم دایی و پسر دایی بابام اومده بودن من نرفتم سلام بدم چون مرد بودن روم نشد راستش(خیلی گوشه گیر شدم به خاطر رفتاراشون..و خجالتی ام.)
اون موقع هم بابام به خونم تشنه واقعی بود سر یه موضوع ! از مامانم پرسیده بود که اگه من به مهمونا سلام ندادم بیاد منو بکشه !
که مامانم گفته ارع سلام داد به دروغ
همش استرس دیدنشونو دارم میترسم از بودنشون از نبودنشون راحتم
میشه واسه دعا کنین یه راهی واسم جور شه که بتونم برم تو یه خونه جدا تنها زندگی کنم؟؟😔😔😔
خیلی دیگه فشار رومه به خدا
همش در گیر استرسم
مجردم دخترهم هستم نمیزارن برم بیرون اصلا
لطفا دعا کنین واسم😔❤