مامانش دم دمی مزاجه وگرنه اصلا از اول خود مادرشوهرم تو سرش انداخته بود با من ازدواج کنه بعد دید قضیه جدی شده برادرشوهرام فهمیده بودن اونا به شدت با شوهرن حسودی میکنن تو گوش مادرشوهرم پر کرده بودن این الان وقت زن گرفتنش نیس بخوادم زن بگیره من مناسبش نیستم و اینا
اونم کلا مخالف شده بود
بعد یه مدت که دیده بود شوهرم با کسی دوست شده خودش گفته بود بریم خواستگاری فلانی
اره با همون یه نفر دوست شده بود ولی دوستیشون عمیق بود تقریبا واقعا خیلی اسیب دیدم با انتخابی که کردم
الان زندگیم اوکی شده ولی واقعا عذاب کشیدم