2726
عنوان

با همچین موجودی،چکار میکنین)مادرشوهر😖

| مشاهده متن کامل بحث + 572 بازدید | 44 پست

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728
😂😂اره والامن دلم نمیخوادمادرشوهرم پنج دیقه پیش بچم باشه این میخوادواسش نگهداره

منم نمیخام من از،حقه بازیش بدم میاد میگه توان ندارم.اما تو عروسی سه ساعت تموم واس چشم مردم بچه تو بغلش بود بچه یک ساله..ا نموقع نوزاد ده روزرو میگفت دستام جون نداره....الان واس اینکه بره به هنه نشونش،بده بگه این نومه و من نوم نگه میدارم........سر میز،شامم هی جلو هنه میگفت وای،عروس،تو بشین غذات بخ گناه داری،بجه رو نمیداد  اصلا😳😳😳ولی تو خونه خودش من اصلا سر،سفره نمیتونم غذا بخورم توقع ندارم اون پاشه ها..نه..ولی میخام از،حقه بازیش برات بگم

اه اه اصلا کارای مادرشون به چشمشون نمیاد حالا اگه ما زنا ااینجوری باشیم زود میفهمن

دقیقا من تا اشکمم دراد میگه فیلم بازی نکن..ولی،کافیه مادرش ناراحت باشه میره میشینه پایین پاش میفته که چرا ناراحتی

خب بزار بگه شما اصلا برات مهم نباشه از یه گوش بشنو از اون یکی در کن انگار اصلا حرفی نزده روی حرفاش ح ...

مشکل اینجاست شوهرمو خر،میکنه..تاپیک قبلم ببین کلی پول تا الان تیغیده مارو

خودت داری میگی یجوریِ که بیرون ببینیش میگی چقدر خوبه اما دورو هست 

فقط ازش دوری کن 

به اینجور آدما اصلا نمیشه تکیه کرد

موقع رفتن به من گفت:"فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم،بقیه هم هستن،چطوری بگم دوستت دارم؟بقیه که می‌شنَوَن من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم."     به حمید گفتم:"پشت گوشی بگو یادت باشه!من منظورت رو می‌فهمم!قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگوید یادت باشه!                                            خوشش آمده بود،پله‌ها را می‌رفت پایین بلندبلند میگفت:"فرزانه یادت باشه!"                                        من هم لبخند می‌زدم و می‌گفتم:"یادم هست!یادم هست!".......                                                           🌺برشی از کتاب"یادت باشد" خاطرات شهید مدافع حرم،حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید....    🌹شهادت اتفاقی نیست🌹
خودت داری میگی یجوریِ که بیرون ببینیش میگی چقدر خوبه اما دورو هست  فقط ازش دوری کن  به ا ...

اصلا همیشه مواقع ضروری پشتم خالی کرد......من دخترم سه ماهش بود کولیک داشت و رفلاکس خلاصه خیلی گریه میکرد و اصلا اجازه هیجکاری بهم نمیداد.قرار بود حدود سی نفر،از،خانواده شوهرم بیان خونمون...منم فکر میکروم مادر،شوهر،و خواهرشوهرم میان کمکی،میکنن خب مسلما خانواده خودش بودن باید میومد..اما در کمال ناباوری نیومد...کسی که همیشه میگفت هرکاری داری بگو و.......هعی

منم نمیخام من از،حقه بازیش بدم میاد میگه توان ندارم.اما تو عروسی سه ساعت تموم واس چشم مردم بچه تو بغ ...

اره مادرشوهرمنم بچه دخترش بدنیااومده بوداومده بودن خونه مادرشوهرم من مجبوربودم یایه بچه ۵ماهه برم کاراشوبکنم که شب وقتی کاراشونوتموم کردم شاممودرست کردم شوهرم نبودمنم رفتم خونه اونابخورم خیلی گرسنم بودوخسته مادرشوهرم بیکارنشسته بودمن بچه بغل شام میخوردم هی اذیت میکردیبارنگفت بچتوبده من راحت شامتوبخوری البته من ازش انتظاری نداشتم ولی وقتی دیدم اینهمه واس دخترش کارمیکنم جای اون ازاون به بعددیگ نرفتم خونش بعدم هرجامیرفت میگفت عروسم بچع دارشده بلدنیس بچه نگهداره توکارخودش مونده منه بدبختم چقدبعدزایمانم سختی کشیدم سه باربستری شدم بچم زردی داشت چقدحرص خوردم افسردگی گرفتم بعداین هی حرف بارم میکردحتی جلودامادشون مسخرم میکردیاداونروزاکه میافتم دلم میخوادبرم دوتیکش کنم☹

خوشگلم چون خوشگلم😁
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز