2733
2734

تا جايي كه اطلاع داريد آمار بديد با اسم شهر

تا بتونيم بيشتر مراقبت كنيم،لطفا هركي مخالفه نياد،جو سازي نيس فقط ميخوايم مطلع بشيم.

توهين و فحاشي ممنونع.

❤مثل یک معجزه ای علت و ایمان منی همه هانو بله هستند شما جان منی❤

براچی که بعضیا برن اونجارو هم الوده کنن 

انسانها به میزان حقارتشان توهین می‌کنند،به میزان فرهنگشان عشق می‌ورزند،وبه میزان هویتشان به دیگران احترام می‌گذارند!به میزان کمبوهایشان آزارت می‌دهند،هرچه حقیرتر باشند، بیشتر توهین می‌کنند تا حقارتشان را جبران کنند،هرچه هویتشان عمیق‌تر باشد، محترمانه‌تر رفتار می‌کنند...به اندازه‌ی درکشان می‌فهمند و به اندازه‌ی شعورشان،به شما پاسخ میدهند

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2731
کرمان که خبری نیست فعلا

فردا همه مسافرا میریزن کرمان😂

انسانها به میزان حقارتشان توهین می‌کنند،به میزان فرهنگشان عشق می‌ورزند،وبه میزان هویتشان به دیگران احترام می‌گذارند!به میزان کمبوهایشان آزارت می‌دهند،هرچه حقیرتر باشند، بیشتر توهین می‌کنند تا حقارتشان را جبران کنند،هرچه هویتشان عمیق‌تر باشد، محترمانه‌تر رفتار می‌کنند...به اندازه‌ی درکشان می‌فهمند و به اندازه‌ی شعورشان،به شما پاسخ میدهند

تهران ک اوضاعش خوب نیست

من پلللنگ نیستم😂😂😫هیچ عملی ندارم❤لبامم ژل نیس سوم راهنمايي که بودم. يه معلم داشتيم که مي گفت هر انساني صورتش شبيهِ يه حيوونِ. حالا بنظرتون شما شبيهِ چه حيوني هستيد؟! هر کي براي خودش يه چيزي در مياورد. يه دوست داشتم اسمش سميه بود. کپ پنگوئن بود. هميشه هم مثل پنگوئن راه مي رفت. اما بلند شد با افتخار گفت: « من سگِ پا کوتاه هستم.» مام چيزي نگفتيم دلش بکشنه. چه اشکال داره؟ سگ نجيبِ خوبِ. بذار باشه يادمِ اون موقع بيشتريا آهو بودن. يعني به هر کي کمي رسيد چند بار پلک مي زد مي گفت من شبيهِ آهو هستم. حالا شبيهِ هر چي بودن اِلا آهو… يکيشون که کپِ بوزينه بود. يعني با بوزينه مثل گوجه اي مي موندن که از وسط له شده باشن ها اما باز رو يه پا واستاد گفت من آهو هستم😌خلاصه به ما که رسيد ما راس و حسيني صاف واستاديم گفتيم به ما مي گن شتر نمي دونم چرا کلِ کلاس ترکيد.چه کنم خو؟ اين داييمون از بچگي واس خاطرِ لبامون به ما مي گفت شتر. لب شتري، لب شتري از دهنش نمي افتاد لب شتری ک خوب بود بضی وقتام میگفت مارال شبیه شتره. معلممونم که تا اون موقع هم خودش و حفظ کرده بود پکيد از خنده. 
2738

اصفهان دو نفر مبتلا شدن و خداروشکر خوب شدن 

خانوما واقعا ترس نداره تا میتونید سیستم ایمنی بدنتون رو بالا ببرید و نکات بهداشتی رو رعایت کنید 

من به همه گفتم انفولانزا از این بیماری خطرناک تره 

ولی بیماری جدید  وحشت زا شده 

باید بهداشت رو رعایت کنیم

فردا همه مسافرا میریزن کرمان😂

😐😐😐

من مطمعنم تا قبل از به پایان رسیدن تیکرم به آنچه که میخوام‌‌میرسم .. چون به ❣ خدا ❣ ایمان دارم ..برای رسیدن به حاجتم ی صلوات بفرست ان شاالله عاقبت بخیر بشی 😘
بچه ها کشته ها شدن 16تا.درسته؟

۱۹ تا خواهر

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730