برا من بارها اتفاق افتاده مثلاسوم دبیرستان رو تموم کردم میخواستم برم پیش دانشگاهی چون معدلم کم بودنمیتونستم روزانه برم بایدشبانه میرفتم خیلی درسمودوست داشتم و راستش از بابام بخاطرمعدلم خجالت می کشیدم سه ماه تابستون حالم خیلی بدبوداصلاباخداقهربودم فقط یادم می افتادگریه میکردم ودعامیکردم ی اتفاقی بیفته ک....ی هفته مونده بودثبت نام روزانه تموم بشه گفتن آموزش وپرورش ی نمره معدلارواورده پایین ک اونوقت منم میتونستم ثبت نام کنم هیچوقت فراموش نمیکنم تکبرنباشه ولی خداعمیقادوستم داره دنیاومصلحت روبکام من چرخاند
هنگامی ک احساس گناه میکنید،درواقع ب صدای نفس گوش میدهید
حرف زدم گفت میترسم و نمیتونم اعتماد کنم شاید باز ولم کردی اما من ادم شدم دیگ فهمیدم باید زندگیمو بسازم بدون دخالت کسی اونم بهم گفت اگ بگم دوستت ندارم دروغ گفتم اما مث قبل نه