بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یا امام رضا... تورو به غریب بودنت قسم میدم لطفامنو به ح برسون😍💞 حالا ک خدا جون مارو توی ۸ اسفند به نام عدد امامت مارو باهم آشنا کرد لطفا تورو به تموم لحظاتی که غریب بودی لطفا مارو بهم برسون🙏❤💕
...خدا دوتا هدیه ارزشمند بهم داده ........ یکی سلامتی همسرم بعد یه بیماری سخت یکی تولد پسرم بعد سالها انتظاره سخت همیشه شاکرم وهیچوقت یادم نرفته چه روزایی پشت سر گذاشتم .....خداجونم خیلی ممنون از هدیه ای که بعد این همه سال سختی بهم دادی درس بزرگی بود اینکه بالاخره یه روز سختیا تموم میشه وهمیشه باید امیدوار باشم اما بدون هرگز امید م رواز دست ندادم همیشه شرمندتم خیلی دوسم داشتی ...خیلی دوست دارم
💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم