سلام دوستان من تازه آشنا شدم با نی نی سایت خواستم یکم کمک بگیرم از شما چون شاید تجربیاتتون بیشتره از من ... من حدود ۱ سال و نیمه که عقد هستم و به شدت از نظر روحی داغون شدم تو این ۱ سال و نیم خانواده همسرم و جاریم خیلی اذیتم میکنن با اینکه همون اول بسم الله نقاب جاریم برداشته شد و من شناختمش و قطع رابطه هستیم از چند روز بعد عقدم تا به الان و شوهرم اوایل خیلی طرفدار خانوادش و مخصوصا برادرش و جاریم بود تا اینکه شناختشون دید چقد منو اذیت میکنن با هاشون قطع رابطه کرد الان خانواده شوهرم خیلی اثرار دارن که آشتی کنیم و جاریم سیاست داره میشینه گریه زاری میکنه که دلم تنگ شده ولی من از یادم نمیره کارایی که کرده باهام و مادر شوهرم و پدر شوهرم با وجود تمام کارایی که جاریم با من و حتی خودشون کرده هنوز پشتیبانی میکنن ازشون و خیلی حمایت میکنن ازشون و جالبه که همیشه من مقصر میشم من نمیتونم تحمل کنم خیلی سخته واسم و نمیخوام آشتی کنم ولی همیشه بحثشو پیش میکشن و آزارم میدن لطفاً راهنماییم کنید ممنونم ازتون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نمیتونم واقعا خیلی در حقم بدی کرد اگه بهتون بگم چیا گذشته باور کنید بهم حق میدین من فقط هر طوری که شده نمیخوام آشتی کنم چون میدونم جاریم نمیزاره آب خوش از گلوم پایین بره و این یک سال و نیم مجددا تکرار میشه
حتی باورتون میشه با اینکه اونا مقصرن پیغام میدن که ما بریم معذرت خواهی کنیم و از طرف دیگه جاریم مواقعی که شوهرش نیست فیلم بازی کردنشو شروع میکنه که من دلم تنگ شده بارها میخواستم تماس بگیرم ولی ترسیدم سبکم کنن میخوایم بیایم یبار سر زده آشتی کنیم همش حرف میزنه و حتی بخاطر اشتباهاتشون معذرت خواهی هم نمیکنن حتی
من و شوهرم دوست بودیم و اون موقع جاریم باردار بود و با خانواده ی شوهرم قهر بود حتی در خونشم باز نمیکرد واسشون و شوهرش هم حسابی طرفدارش بود ... بعد از اون چند ماهی نامزد بودیم دوران نامزدی همه چیز عالی بودعزت و احترام ب جاش بود و خیلی دوستم داشتن خانواده شوهرم .
من از کل داستانهاشون خبر داشتم شوهرم برام تعریف میکرد زمانی که دوست بودیم .. گذشت تا جاریم زایمان کرد و ما داشتیم کارای عقدمون رو انجام میدادیم تو این مدت جاریم منو میکشوند خونش به بهانه های مختلف و پشت سر خانواده شوهرم و حتی شوهرم حرف میزد و میگفت من میخوام بشناسیشون من نصیحتش میکردم ک اشتباه میکنی اینطور نیست دلخوری توی همه ی خانواده ها وجود داره تو شاید بد برداشت کردی تو شاید زود قضاوت کردی . تا زمانی ک نشست پشت سر شوهر خودم دروغ میگفت من واقعا شوهرم هیچ پنهان کاری نکرد ازم همه چیزو خودش بهم گفت از گذشته اش
یکی از حرفاش این بود ک شوهرت توی بغل من میخوابید تو اومدی دیگه نیومد خونم .... و کلی حرفای چرت و مزخرف راجعب گذشته شوهرم و خانوادش منم دیدم دام عصبی میشم تو این مدت ک کارای عقدو انجام میدادیم هربار میگفت بیا خونم ی بهانه میاوردم و نمیرفتم یا میرفتم خیلی زود برمیگشتم ... بروز بهم پیام داد که چیزی شده دلخوری ازم گفتم ن و خیلی محترمانه و مثل قبل جوابشو دادم و حالشونو پرسیدم ... گذشت و ما عقد کردیم و بعد عقد من سلامش میکردم ج سلام نمیداد خدافظی میکردم جواب نمیداد با شوهرم خوب بود تا شوهرم مینشست کنار من شوهرمو ب هر بهانه صدا میزد و یک ساعت تمام شوهر من مینشست کنارش تو گوشیش یا برنامه نصب میکرد یا عکساشو انتقال میداد روی لپ تاپ ...و بعد کم کم استوری های تیکه دارش شروع شد ی استوری هایی میزاشت ک من اصلا ازش متنفر میشدم روز ب روز