ههههه ....ولی این تازه شروع بدبختیای من بود ...دوستش نداشتم ....عاشقم بود ...وقتی واس اولین لباشو گذاشت رو لبام دلم میخاست فرار کنم ...دلم میخاست خودمو انقد بزنم تا بمیرم اخه من اینو نمیخواستم ک.....بهنام محبت میکرد ولی خیلییی بد دل بود شب عقد وقتی پسر ۵ سال خالم دستمو گرفت فرداش دعوای بدی رخ داد......ای خدا اینو کجای دلم بزارم از زندان فرار کردم ک بیوفتم ی زندان دگ
بچه ها جونم تا اینجا تایپ کرده بودم نظراتتونو بگید ...بگید ک ایا مقصر من بودم؟؟؟ ک نرسیدیم ب هم...بعد عقد از طریق یکی از دوستان نامه داد ک اگ تلاش میکردی بهم میرسیدیم ....ولی من مطمعن بودم ک نمیشه تو تموم این سالها عذاب وجدان خفم کرده....بنظرتون مقصر منم؟
ی ربعه بقیه رو میزارمو تمام...فقط توروخدا دلداریم بدین ک مقصر نیستم
بسیار سخت گیر بود...دانشگاه و سر کار رفتن جز شرایط ازدواج بود مجبور بود ک قبول کنه....حتی ب شوخی منو داییم کار داشت...اینک داداشم دستش گردنمه کار داشت....کلا با نفس کشیدنمم کار داشت
وای بروز رسانیم😞
ای خداا چه بد
عزیزم فکر کنم همین چندنفر داخل تاپیک هستیم که نظرمون گفتیم پس نظرها تموم شد اگه میشه بقیه اش بگو اگرم نمیگی بگو بریم؟ ممنون
دگ توان نداشتم دگ بریده بودم....پس کی قرار بود نفس بکشم زندگی کنم...استدلالش این بود تو زیبایی داری پس همه بهت نظر دارن....ب لباس پوشیدنم ارایش کردنم حرف زدنم خندیدنم نگاه کردنم ب همه چی کار داشت....میدونید خنده دارترین موضوع عمرم چی بود؟ ک وقتی دعوامون شد و بابام فهمید در مقابل بهتو حیرت من بهم گفت ک خودت کردی چرا باهاش ازدواج کردی😥😨😵
داستان زندگیت دقیقا مثل منه تا ایتجاش
حتی هم سنیم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
4 ثانیه پیش
5 ثانیه پیش
5 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
