خاطرات مهژین از دوران دانشجوییش😁🙊🤣

 یه بار داشتم تو محوطه دانشگاه از دانشکده ادبیات تا دانشکده خودم( ریاضی) پیاده روی میکردم و از هوای پاییزی لذت میبردم و فاز شاعرانه گرفته بودم و با یه لبخند روی لبم میرفتم که یهو چشم افتاد به کنار جوب آب زیر درختای تو مسیر..😁
دیدم یه قورباغه کوچولو سوار یه قورباغه بزرگ و درشت شده و ، قور قور میکنن... منم فک کردم مادر و فرزندن مثلا و خیر سرم عکسشون گرفتم گذاشتم تو گروه کلاس که استادمون که آقا بود همون موقع توش آنلاین بود و داشت سر ساعت کلاس با بچه‌ها چک و چونه میزد😁من عکس رو گذاشتم و زیرشم  نوشتم: لحظه عاشقانه مادر و فرزند در کنار درختهای دانشکده ادبیات ❤ 🐸
🤦🏻‍♀️😁
غافل از اینکه اینا مادرو فرزند نبودن و زن و شوهر تشریف داشتن و در حال جفت گیری بودن دیوثا😑
حالا هم کلاسیام دونه دونه از پسر گرفته تا دختر تو گروه شروع کردن که اینا مادر و فرزند نیستن جفتن😖🤦🏻‍♀️😁
یکی از دوستام نوشت: اسکول قورباغه نر از قورباغه ماده کوچیکتره این جفتشه😑
منم هی میگفتم باشه بابا فهمیدم ولی ول کن نبودن همکلاسیام هر کی تو گروه بود پی ام داد که آره اینا جفتن و کلی مسخره بازی در آوردن😑🤦🏻‍♀️ استاد هم آنلاین بود و پیاما رو میخوند و من از حماقت خودم و سوتی که داده بودم داشتم آب میشدم🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️😖☺
رفتم سر کلاس یکم دیر رسیدم ، با یه استاد دیگه کلاس داشتیم درو که باز کردم یکی از پسرا گفت قورررررررر🐸🤣🤣
کلاس رفت رو هوا و من آب شدم از خجالت همه به روم می آوردن و منم که خجالتی🙊😓🤣 استادمون به خانم بود  نفهمیده بود جریان چیه ولی تا آخر اون روز بچه‌ها هی چند دقیقه یه بار یه چیزی میپروندن و به روم میاوردن.....

وووی از این افتادنا که تا دلت بخواد داشتم

🤣🤣🤦🏻‍♀️

رشته سومی که خوندم رشته‌ی دخترونه ای بود و پسرا کم میومدن اون رشته و کلاسی که توش بودم 32 دختر بودیم و پسر توش نبود اصلا( اسم رشتمو نمیگم میترسم شناسایی شم چون کمیابه)☺
یه روز بعد از ناهار ، ده دقیقه مونده به  ساعا دو رفتم کلاسی که ده دقیقه دیگه کلاسش شروع میشد... هیچوقت استاد جلوتر از ساعت 2 تو کارگاه حاضر نمیشد منم همونجور که گفتم از اونجایی که کلاسمون همه دختر بودن خیلی راحت و ریلکس بودم و در کارگاهو باز کردم و بی خبر از اینکه استاد نشسته پشت میز با حالت شیرجه و کانگرویی پریدم تو کلاس و گفتم  سلام ترشیده‌هاااا🙊😂😂😂😂 با صدای خیلی بلند 🤦🏻‍♀️ یه نگاه انداختم به قیافه بچه‌ها که با قیافه جدی متمایل به تعجب نگام میکردن و فهمیدم استاد سر کلاس نشسته سرمو برگردونم اصلا استاد رو که دیدم (یه پروفسورخیلی محترم)🤦🏻‍♀️ از خجالت ری.‌..دم به خودم🙊🤦🏻‍♀️😂
استاد بنده خدا هم شوکه شده بود از اون مدل ورودم نگاهشو انداخت کف زمین و  فقط گفت همه اومدن میخوام حضور غیاب کنم؟😂😂😂😂

 

یه روز جلو بوفه دانشکده تو هوای خیلی سرد زمستونی با دوستام نشسته بودیم چایی و شکلات میخوردیم و حرف میزدیم و مسخره بازی در میآوردیم یه گروه پسرم ایستاده بودن یکم اونور تر و داشتن حرف میزدن بد تر از ما به شوخی و مسخره بازی مشغول بودن...
ما تو فاز خودمون  بودیم ..داشتیم حرف میزدیم  که دوستم داشت در مورد دوسپرش حرف میزد منم حواسم نبودو یکی از چیزایی که قرار بود فقط بین خودمون دو تا بمونه از دهنم پرید و لو دادم🙊🙊🤦🏻‍♀️😑
البته اون سه تا دوستم نفهمیدن من چی گفتم و حواسشون نبود ولی دوستم خیلی زود واکنش نشون داد وحشی  مححححکم زد پشت دستم و تو اون سرما خیلی دستم درد اومد و یه " آی" بلند و مجلسی گفتم😑💁🏻‍♀️
دوستام که هیچ یدفعه لال شدن اون پسرا هم که داشتن حرف میزدن یدفعه سرشونو برگردوندن سمت ما و صدای حرف زدنشون قطع شد و چند ثانیه فقط زل زده بودن به من😒😂
منم هی ادامه میدادم به آخ و وای گفتن و میگفتم وای  نسرین دستممممم درد گرفت بیشعور 😫
یدفعه یکی از دوستام گفت بیشعور این چه آخی بود گفتی از بس سک  سی بود توجه همه رو جلب کردی😆
😐
من حواسمو جمعکردم دیدم انگار حق با دوستمه!
سرمو انداختم پایین و بوفه رو در حالی که خجالت زده بودم ترک کردم و دوستام و ول کردم رفتم دانشکده 🏃‍♀️ بعد دوستامو چند دقیقه بعد تو دانشکده دیدم میگفتن تو که رفتی  پسرا از کنارمون اومدن رد بشن یکیشون گفت ohh babyyy😐� بعدم خندیدن و رفتن...