بچه ها الان که نامزدیم با هر اتفاق کوچیکی یک دعوای خیلی بزرگ راه میندازه ...
هرچیز رو تبدیل به دعوا میکنه
بهونه میگیره ...
هی میگه تو منو دوست نداری (به خدا دوستش دارم نمیدونم چرا اینو میگه)
من مشکل تنفسی دارم نمیتونم زیاد از خونه بیام بیرون
اینم تو این شرایط هی میگه بیا بریم خونه مامانم و...
منم میگم نه چند روز پیشم گفت بیا خونه مامانبزرگم منم گفتم نه پریودم حالم خیلی بده
دوباره بحث رو تبدیل کرد به یک دعوای بزرگ ...
چیکار کنم خیلی ناراحتمم😔
هنوز خونه دار نیستی باهاش صحبت کن بخدا تحمل کردن هم یه حدی داره
خونه مامانش باید میرفتی
والا ماهم پریود میشیم به خاطر شوهرم حتی با سنگ کلیه توی بارداری هم ک حتی نمیتونستم قرص بخورم واسع دردم
خونه شون میرفتم
نه فقط من بلکه جاری هامم اومدن با اینکه حالشون بد بوده یکی سنگ کلیه داشته
اخه عزیزم به خدا حالم خیلی بد بود
بعد ساعت 3 به من میگه بیا بریم ناهار
خب مادربزرگش اگر میخواست بگه باید شبش میگفت دیگه
نه که ساعت 3 بگه برو زنت رو بیار
منم حالم بد بود
تازه اگرم میرفتم فقط یک ساعت طول میکشد من پنج میرسیدم اونجا
دیگه چه ناهاری ساعت پنج ؟؟
با همچین مردی باید از همین الان قاطع تر برخورد کنی و الا تا آخر همینن
به هر حال میرفتی بهونه دستش نمیدادی
بزار خودش بفهمه ک خواسته اش نابجا بوده و تو بخاطر علاقه ات به اون داری به خواسته اش تن میدی دفعه بعد خودش همون جا به مادربزرگش میگه نه
همیشه ک نباید با مردا بجنگی
گاهی در عشق باید گذشت داشته باشی
