از ديروزه اومدم پيش مامانم دلشون برام تنگ شده بود منم همينطور
خيلى وقت بود درست نديده بودمشون ازون ورم بابام ماهى دوهفته ميره سفر ( اونايى ك ميخوان بگن پروازا لغوه پروازاى امارات لغو نيست) بعد مامان بابامم جدا از همن دو روز ميخوام پبش بابام باشم دو روز پيش مامانم اونم گفت ميگم مامانم بياد پيشم
ديشب ز زد گفت خونه خيلى سوت و كوره اصلا راحت نيستم اينجورى راحت بخوابم عادت دارم هى غر بزنى بگى چ وقت خوابه منم خنديدم انتظار داشتم بپرسه كى ميام ولى نپرسيد
گفتم مامانت اومد؟ گفت نه هنوز يكم مريضم اونم سنش بالاست گفتم نياد ( مامانش خونه نداره بين خونه پسراش ميچرخه) باز هيچى نگفتم
امروزم كلا يه بار ز زد باز ميگه خونه بى تو خيلى ساكته ولى بازم نگفت بيا خونه اصلا همش همينه خيلى بى حس