خاطره قشنگ که ندارم
ولی خب یبار مثلا یکی از همکارام بصورت خودجوش و یهویی اومد خواستگاری
منم خونه نبودم
رسیدم خونه یهو دیدم اینا با فامیل و گل و تشریفات و فلان نشستن تو خونه ما😐
یهو برگشتم گفتم محمود تو اینجا چیکا میکنی
الان مگه نباید سر ساختمون باشی؟
و باور کن نمیدونستم چرا اینا اومدن خونه ما
دوهزاریم نمی افتاد
رفتم نشستم کنار محمود بودجه و فلانو دادم دستش گفتم ببینم چیکا میکنیا
دیدم یه ذره همه تعجب کردن ولی به روی خودم نیاوردم
بعد که رفتن گفتم بابا اینا چرا چرا اینجوری بودن
گفت هیچی اومده بودن خواستگاری