بیشتراز یه ساله نامزدیم همش میخاست خونشون باشم حتی اگه خودش نباشه پولاشو میداد خاهراش اونا خریدامو میکردن البته تقریبا کنار من
خودشم باهامون نمیومد اکثرا بیرون رفتنی یا رستوران رفتنی اوناهم بودن واینم بگم وقتی اونا بودن اصلا بهم توجه نمیکرد و بااونا میگفت و میخندید وادعا میکردن که خیلی دوسم دادن چندباری گوشزد کردم که اذیت میشن توجه نکرداواخر حتی سلامم به زور میداد فهمیدم تو خونه مادر و خاهراش پشتم حرف میزدن و ازم بد میگفتن بالاخره خسته شدم الان تو قهر خونه ی بابامم
یبار با پدر مادرش اومدن آشتی کنن ،کردیم رفتن باز بیش از حد سرسنگین بود خونمون نمیومد به منم میگفت بعد عروسی خونه بابات نمیذارم فقط میخاست منو ازشون جدا کنه درحالی که پدر مادرم احترامشو کامل داشتن
بعدشم با پدر مادر و خاهرش اومد دادو بیداد راه انداختن و رفتن و ۵ ماه خبر نداشتم ازش الان همش پیام میده در خونمونم نمیاد برا آشتی نه عذر میخاد نه قبول میکنه که ماماشینا به هم زدنمون
فقط میگه زندگیمونو دوس داری یانه یا نفقه و مهریه تو به من وزندگی ترجیح میدی
نمیتونم دوباره اعتماد کنم و زندگیمو بسپرم بهش
خیلی توفشارم به نظرتون چه راهی درسته
تازشم باکره نیستم کیا تجربه کردن کمکم کنیدتو رو خدا😭😭😭