2733
2734

صورتم همیشه بعد از اصلاح جوش میزنه چی بزنم؟

گاهی وقتا ماسک آبلیمو عسل که میزنم جوشام میره ولی الان چون تازه اصلاح کردم میگم اگه بزنم خیلی میسوزه

کی بزنم؟

اگه چیز های دیگه ای هم بلدید بگید مرسی😍😍😍😍

امضا قبلی 😍من ميدونم ديگه این ماه حاجت دلمو میگیرم و مامان میشم 😍خدا جونم مرسی که تو بهترین ماهت هدیتو بهم دادی لطفا مواظبش باش تا سالم بیاد بغلم😘😘😘😘لطفا برا سلامتی نینیم یه صلوات مهمونم کنید 😍😍😍

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

یه کم روغن بچه

چه روغنی؟

امضا قبلی 😍من ميدونم ديگه این ماه حاجت دلمو میگیرم و مامان میشم 😍خدا جونم مرسی که تو بهترین ماهت هدیتو بهم دادی لطفا مواظبش باش تا سالم بیاد بغلم😘😘😘😘لطفا برا سلامتی نینیم یه صلوات مهمونم کنید 😍😍😍
2728
2738
ژل آلوئه ورا 

الان متاسفانه ندارم 

اگه الان آبلیمو عسل بزنم پوستم میسوزه ؟

امضا قبلی 😍من ميدونم ديگه این ماه حاجت دلمو میگیرم و مامان میشم 😍خدا جونم مرسی که تو بهترین ماهت هدیتو بهم دادی لطفا مواظبش باش تا سالم بیاد بغلم😘😘😘😘لطفا برا سلامتی نینیم یه صلوات مهمونم کنید 😍😍😍
روغن رازیانه میزنم ، موهارو هم کمتر میکنه

اتفاقا دارم 

چقدر بعدش بشورم ؟

امضا قبلی 😍من ميدونم ديگه این ماه حاجت دلمو میگیرم و مامان میشم 😍خدا جونم مرسی که تو بهترین ماهت هدیتو بهم دادی لطفا مواظبش باش تا سالم بیاد بغلم😘😘😘😘لطفا برا سلامتی نینیم یه صلوات مهمونم کنید 😍😍😍

گلاب

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687