امروز کار ضروری داشتم با مترو رفتم بیرون و جند تا کار بانکی و استفاده از خوپرداز و خودکار بانک داشتم .
برگشتنی خواستم نون باگت بگیرم هر چی فکر کردم چطور نون باکت بر دارم که دستم بهشون نخوره یا اگر فروشنده برداره که معلوم نیست دستش تمیز تر از من باشه . یا اصلا دستکش یکبار مصرف پوشیده باشه خب معلوم نیست اون دستکش رو به کارتن ها و چیزهای دیگه مغازه زده یا نه . خلاصه با دست خودم دو تا نان باگت برداشتم و انداختم کیسه اومدم خونه . الان همش خودخوری میکنم چرا با دست نشسته اینارو برداشتم . نون هارو خوردیم . نمی دونم به نظرتون مریض میشیم ؟ 😭
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من هم دیروز رفتم امامزاده به ضریح دست زدم و ضریح را بوسیدم ۱ ساعت بعد بدن درد و تب و گلودرد گرفتم خواب آلودگی هم دارم ایشالله نه شما نه من کرنا نگرفتیم
😐ما یه مریضی بدتر از ک.ر.و.ن.ا گرفتیم اونم اینه که نکنه ک.ر.و.ن.اگرفتیم😂
زندگیمو باهنر شروع کردم/ادامشو با تاریخ پیش بردم/شعارم انرژی مثبته/وعدم به خودم چند سال دیگس/به خودم قوله خوشبختیو دادم/زندگیمو کتاب میکنم چون من یه نویسندم/عشقم دلیل نفسامه و ضربان قلبش ریتم ملودیم/جلو میرم به امید موفقیت/غم وجود نداره جایی که شادی نیست سکوته/99.9.9بهترین روزه/من یه فمنیستم
من هیچوقت از سرماخوردگی دیگران سرما نمیخوردم..دیروز به دلیل انجام کاره مهم رفتم بیرون تو تاکسی یه بنده خدا مریض بود ماسکم داشت ولی عطسه و سرفه میکرد.. من امروز علائم سرماخوردگی دارم ولی از کرو نا نمیترسم چون ترس باعث میشه بیشتر بهش نزدیک شی.. انشالله مشکلی پیش نمیاد..🙏
من حال کسی رو که ناخواسته باردار شده و کلی غصه میخوره نمیفهمم همونطور که اون حال من برای به آغوش کشیدن بچه ای که نمیخوادش دارم رو نمیفهمه....اون غصه میخوره چون برای لحظه های نبود بچه دنیایی ساخته همونطور که من برای بودن بچه دنیاهامو می سازم...یه روز دیر شدن موعد پریودی برای اونا معنی گرفتاری و اضطرابه اما برای من پر از تخیل و رویاست...اون با دیدن اولین قطره خون خوشحال میشه و من کاخ آرزوهام نابود میشه...دلم میخواست برای بچه ام یه مادر جوون باشم اما دست تقدیر قوی تر از آرزوهای منه...قدرت جنگیدن با تقدیر رو ندارم...تسلیمم...مجبورم که تسلیم باشم...😢برای آروم کردنم نگو خوشحال باش که بچه نداری و راحتی...آروم نمیشم عذاب میکشم، اگه نبود این نعمت راحتی داشت پس چرا دل من آشوبه؟؟؟ دلم میخاد بوی تن بچه امو استشمام کنم،دلم میخاد بغلش کنم و لبهامو ساعتها روی گونه ی نرمش بذارم، دلم میخاد لحظه هام پر بشه از دغدغه ی شستن شلوار کوچولوی نی نیم😍، دلم پر میکشه واسه بازی نی نیم با بابای مهربونش، واسه اولین روز مدرسه اش، واسه قد کشیدنش، واسه کت و شلوار دامادیش و لباس سفید عروسیش، من هر روز با دنیایی که تو در واقعیت داری در رویاهام زندگی میکنم، ...لحظه هایی که برای تو گذراست برای من آرزوست...پس برام دعا کن تا خدا اگه مصلحت میدونه یه کوچولوی سالم بزاره تو دلم🤗👨👩👧💔❤