دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.
تو خانواده ما عاشقی و دوست پسر منع بود و مایه سرشکستگی خانواده . واسه همین گوشی من همش دست خانواده بود و چک میشد . یه هفته با هم رابطه پیامکی داشتیم که سر بی احتیاطی من داداشم فهمید و یه دعوای بزرگی شد . نذاشتیم بابام بفهمه چون بد تر میشد .
من دیگه قرنطینه شدم تو خونه چند وقت . نه موبایلی نه چیزی . از طرفی هم دلم داشت میترکید از دوریش . در حدی شد که افسردگی شدید گرفتم از ندیدنش و خانوادم مجبور شدند بخاطر اوضاع وخیم روحیه من کمی سخت گیری هاشون را کم کنند
یک سال و خورده ای طول کشید تا خانوادمو راضی به ازدواج کنم . توی این یک سال به هر دری میزدم تا ببینمش کارای یواشکی و با ترس لرز . مثلا با تلفن مدرسه زنگش میزدم . خلاصه بودن در کنارش نهایت رویا بود برام . البته این عشق دو طرفه بود
بعد که عقد کردیم تا چند ماه بعد از عقدمون هم به قول معروف عشقمون آتشین بود حتی یه شب طاقت دوری هم را نداشتیم . اما بد از شش هفت ماه نمیدونم چی شد که دیگه قلبم تالاپ و تولوپ نمیزد وقتی میدیدمش .یا با بوسه هاش دلم هوری نمیریخت . هنوز دوستش داشتم اما نمیدونم چرا حسی بهش نداشتم
شاید شبا که پیش هم بودیم بیش از ۵۰ تا بوسم میکرد ولی من هیچ حسی نداشتم . توی رابطه هامون هم همینجور بودم . دیگه به دلیل اختلاف طرز فکر و عقیده دعواهامون زیاد شد اما بازم تو اوج دعوا دوستش داشتم ولی حسی نداشتم بهش . نمیدونم متوجه میشید چی میگم یا نه
واسه همین مجبور شد همه ی اون عکسای یواشکی و فیلمای یواشکی و حرفای یواشکی را از گوشی خودش بریزه رو گوشی من . فرداش که تنها بودم نشستم همشو دیدم با دیدن اینا انگار که دنیام تکون خورد . دوباره دلم میخواست مثل قبل بشیم .