بچه ها من پدرم چند روزه نمونه برداری کرده خونه ست از اینوز شوهرمم چون کارش پروژه ای بوده شش ماه مدام سرکار بود الان سه روزه تموم شده خونه ست بعد مادرم اینا همه کارهاشون به شوهر من میگن مدام زنگ میزنن بگو اینکارو کنه اونکارو کنه مثلا داداشم که فلان جا کار میکنه میگه اخر شب ها ماشین گیرش نمیاد به شوهرت بگو بره بیاره اخه بابام میرفت میاورد یا مثلا بابامو ببره بیمارستان یا برای مامانم اینا نون بگیره دیگه من به شوهرم روم نمیشه انقدر رو بندازه اینکارارو کنه دیگه خریدهاشونم میگن به شوهرت بگو خب من دو تا برادر دارم که تو همون خونه ان دیگه خریدها رو که لا اقل میتونن به اونا بگن واقعا بنظرتون انتظارها زیاد نیست ؟الان به مامانم گفت والا ما خریدهای خودمون مونده هنوز انجام ندادیم بهش برخورده جلوی بابام گفت داماده دیگه غریبه ست واقعا ناراحت شدم چون شوهرم کارهای مهم انجام میده اما خرید و نون گرفتن دیگه واقعا زیادیه