2737
2734
عنوان

ماجرای ازدواجتونو

| مشاهده متن کامل بحث + 2839 بازدید | 155 پست
چه پست باحالي كاش بقيه هم بيان بگن

اره بیان پربازدیدش کنیم😄

@zanezibaieroozوسایل آرایشی😍😍😍            🌹🌹مثل یک معجزه ای...علت ایمان منی ...همه هان و بله هستند...و شما جان منی ...

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

حالا خودم بگم

ما توي اداره مون يه كارآموز داشتيم

من خيلي از ظاهرش خوشم اومده بود

ولي محلم نميذاشت   

دو سال بود و كارآموزيش تموم شد و رفت.

منم ديگه از فكرش اومدم بيرون

4 ساااال بعدش يكي بهم زنگ زد و گفت براي امر خير و .. اسم اونو گفت.

ديگه اينجوري شد كه فهميدم اونم از من خيلي خوشش اومده بوده ولي فكر ميكرده بياد جلو من جواب رد ميدم. آخه نميخواسته اونموقع ازدواج كنه ، ميخواسته دوست بشيم.

ديگه بعد اينهمه وقت كه شرايط ازدواج پيدا كرده بود اومده بود خواستگاري.

حالا خودم بگم ما توي اداره مون يه كارآموز داشتيم من خيلي از ظاهرش خوشم اومده بود ولي محلم نميذاشت ...

عزیزم😂😂همیشه خوش باشید🌷

@zanezibaieroozوسایل آرایشی😍😍😍            🌹🌹مثل یک معجزه ای...علت ایمان منی ...همه هان و بله هستند...و شما جان منی ...
2728
من پسر عمم بود از بچگی همو ندیده بودیم وقتی همو دیدیم انگار غریبه بودیم و جریانات بعدش...

اخه میگن ادم از خودی بیشتر خجالت میکشه

@zanezibaieroozوسایل آرایشی😍😍😍            🌹🌹مثل یک معجزه ای...علت ایمان منی ...همه هان و بله هستند...و شما جان منی ...

من داخله یه شرکت کامپیوتری کار میکردم. یکی از همکارام یه دوست مشترک داشتیم  بااسم زهرا. یه روز اون به زهرا گفت بیا بریم شرکت دوست بابام یه آقا هه گفته  یکی از دوستاتو بیار  که خوب باشه برای ازدواج   بهم معرفی کن.

خلاصه  هر کاری کردیم زهرا گفت من تنها نمیرم با لادن

باید همتون باهام بیاین. اصرار کردن که  منم برم. ما ۵ نفر بودیم. من به دوستام گفتم. که اگر کسی پرسید بگید من شوهر دارم. گفتن باشه. مارفتیم اونجا من داخله اتاق نرفتم

تویه سالن رو مبل نشستم دوستام رفتن  داخل  صداشون میامد که آقاهه میگفت تشریف ببرید من با لادن صحبت میکنم و انگار عصبی بود من اصلا قیافشو ندیدم اونم منو ندید. ما اومدیم بیرون و کلی هم مسخره بازی درآوردیم و خندیدیم

فرداش لادن اومد شرکت به من گفت. منشیش تو رو دیده

بهش گفته یه دختر قد بلند خوش قیافه باهاشون بوده تو اتاق نیومده  بعد باهاشون رفته. آقاهه گفته اون دختره رو اگر میشه بیام شرکتتون ببینمش

خلاصه اومدن شرکت منو دید دست و پاشو گم کرد

همون موقع هر چی میگفتم میگفت مهم نیست درست میکنم هیچ مشکلی نیست  فوری اومد خاستگاری  مادرم گفت نه ردش کرد. انقدر پیام داد و التماس کرد خودمم بدم نمیومد ازش یه جورایی انگار دوستش داشتم دیگه قبولش کردم.الاان ۱۱ ساله . کنارشم. نمیگم خوشبختم و لی ۵۰ درصد

راضیم

 

عشق و نفسم مادرمه💖💖💖💖💖
2738
من داخله یه شرکت کامپیوتری کار میکردم. یکی از همکارام یه دوست مشترک داشتیم  بااسم زهرا. یه روز ...

😂😂شوهر منم همشو میگفت چشم چشم الان برعکس شده😄خوشبخت باشی گلم

@zanezibaieroozوسایل آرایشی😍😍😍            🌹🌹مثل یک معجزه ای...علت ایمان منی ...همه هان و بله هستند...و شما جان منی ...
منم میگم هیچوقت با فامیل ازدواج نمیکنم 😪😂

😂😂اره انگار یجوریه

@zanezibaieroozوسایل آرایشی😍😍😍            🌹🌹مثل یک معجزه ای...علت ایمان منی ...همه هان و بله هستند...و شما جان منی ...
نه بابا اونموقع که زنگ زدم چند روز بعد آپاندیسم گرفت عمل کردم همش فکر میکردم چون دوست پسر دارم خدا م ...

😂😂😂 اون احساسِ گناهت خیلی باحال بود که فکر کردی به خاطرِ اون موضوعه

لطفا واسه نیتم یه صلوات بفرستید :)🌹
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز