اون روز بدترین روز عمرمون بود!
اونقدر با شوهرم گریه کرده بودیم ک چشممون کاسه خون شده بود .
خلاصه اومدیم خونه و دو دلی های این ک سقط کنیم یا نگه داریم گرفتتمون.
خیلی وضعیت بدی بود بین زمین و آسمون آویزون بودی انگار! !
تا اینه تصمیم گرفتیم ب خدا توکل کنیم و نذر و نیازهاتون و کردیم و گفتیم هرچی خدا بخواد.
ما صبر میکنیم آمینو بشیم شاید خدا بهمون رحم کرد و نی نیمون سالم بووود