نمیدونی ک چ عذابم میده ولی یبار اومده بود خونم خواهرم اینجا بود شنیدم موقع رفتن از پله ها بمادرش میگفت آره دیگه مهمون بیاد خونش ازبس میخورن داداشم خریدمیکنه فقیر میشه مادرشم گفت بتوچه اون سالی بیاد تو هفته ای اینجا پلاسی خداازش نگذره خداارش نگذره سپردم دست خدا امیدوارم ب بدترین شکل ممکن عذابش بده
شوهر منم اوایل میگفت مگه چیه فکر کن خواهر خودته. ولی الان اسمش هم میاد راضی نیست بیاد خونمون.بس که بچه هاش و خودش عاصی مون میکنن. خیلی بی ملاحظه ست. بچه ها بی اجازه میرن اتاق وسایل بچه هامو بهم میزنن با کتاب دفتر پسرم بازی میکنن اصلا یه وضعی.
بهش محل نمیدم کمتر میاد. ولی با اون یکی خواهرشوهرام خوبم.این یکی نمیدونم چرا این مدلی شده
حیف ک شوهرم دوسش داره وگرنه بامانش مینداختمش حیاط اتیشش میزدم بخدا یکم انقافم خوبه ادم باید خدارم بالا سرش ببینه من ازش شوهرقبلیم جدا شدم هی میکوبه سرم خوب چیمیکردم وقتی بهم خیانت کرد نباید جدامیشدم اونسری دعواکردم باهاش بازاومده میگه خونع داداشمه
دروبازنکن
توهم هفته ای یه باربروخونش هرکاری باهات میکنه باهاش بکن ببینه چی میکشی
بابا درو باز نکن فوقش دیگه..انقدم حرص نخور
اخه خونه داداششه بقول خودش باو کن یا یبار اونومیکشم یاخودمو موندم انقد ک نامرده چطوری خدا ی زندگیه ارومو راحت بهش داده موندم چراااااااااا لعنت ب این زن خدا بزنه کمرش درم باز نکنم بابچش انقد صدام میکنن یجور ازپدرشوهرم خجالت میکشم اما مامانشم تحمل این دیو بچشو نداره اخه ازاینم میسوزم شوهرم دوسش داره یدونه هم شوهر افتاده گیرش ینی بزن تو سرش نونشوازش بگیر
شما برنامه بریز بیشتر وقتا خونه نباش
شغل بگیر یا باشگاه برو یا کلاس زبان یا کلاس هنری یا پیاده روی یا خرید تا مدام بیاد پشت در
اخه چ غلطی کردم عروس شدم اون از شوهرم ک میگه مامان بابام پیرن دلشون واسم تنگ میشه خونه مستقل نمیگیره بریم اینجارو ازباباش خریده اینم از خواهرشوهره عفریتم خدا بدادم برسه دیگه خلو چل شدم نمیدونم چرا باید انقد عذاب روحی بکشم کی خدا صدامو میشنوه البته ناشکری نباشه هرچی داده شکرش امیدوارم زودتر ی راه نجاتی پیداکنم ازاین خونه بریم
