دیشب مهمانی دعوت بودیم مادر شوهر و خواهرشوهرمم دعوت بودن از همون اول خودشون و گرفته بودن برام تو مهمونی خودمونی خانم چادر مشکی دور صورتش پیچیده بود تا من و دید خودش گرفت با سردی سلام کرد چهار بار به دومادشون سلام کردم جواب نداد انگار من دشمنشونم
بعد هم خواهرشوهر بیشعورم یه لحظه بلند شدم رفتم آشپزخونه اومد نشست پیش شوهرم یه پوزخند کثیف هم رو لبش بود
مادرشوهرم برای شام باورتون نمیشه می گفت نمیخورم بعد بشقابو برداشت رفت تو حیاط. حتی فامیلشون گفت چرا اینجوری میکنه چقدر عصبانیه
روز مادرو بهش تبریک نگفتم
صاحب خونه دارن خانوادمو میندازن بیرون بخاطر اینکه خانم بهشون گفت باید جهیزیه بخرید اونا هم از پول پیش برداشتن
خدا لعنتش کنه