2733
2739

سلام سلام ... نمیدونم چرا یهو هوس کردم وسط این استرسا و دل نگرانیا برا این ویروس لعنتی بیام خاطره زایمانمو بگم تا هم یکم سرگرم شین هم برا اونایی که نگران زایمانو بارداری ان به هر طریقی یکم اروم شن😁

من پسر اولم حدود ۱۶ ۱۷ ماهش بود که متوجه شدم باردارم ... چند دوره ای پریود میشدم ولی چون منظم نبود دقت نمیکردم خلاصه سری اخر هی منتظر شدم پری تشریف بیاره دیدم نه خبری نیست ازونجایی ام که به خودم اعتماد داشتم اصلا فکر حاملگی از مغزم خطور نکرد ... چند روزی گذشت ولی باز خبری نشد ..هیچ علائم دیگه ای هم نداشتم .. شیرم میدادم به پسرم ..سرحالو قبراق..

یه روز رفتیم داروخونه برا پسرم پماد بخریم یهو با خنده گفتم بیا یه بی بی بگیریم همسرم چش غره رفت گف بیکاریااا ... گفتم حالا بیا بگیریم برا سرگرمی😁 خلاصه به زور گرفتمو اومدم  ...تولد مامانم بود شبش قرار بود بریم خونه مامانم ..طرفای عصر من بی بی چکو انداختم و یه خط شد انداختم رو در سطل اشغال گفتم اخه کی گفته من باردارم باز تنبلی تخمدانم شروع شد و رفتیم خونه مادرم...کلی زدیمو رقصیدیم اخرای شب اومدیم خونه و من رفتم دسشویی درومدنی یهو چشمم خورد به بی بی چک دوخط واضح نبود ولی یه چیزایی به چشمم میخورد (اخه سر پسر اولمم اونطوری خیلییی کمرنگ افتاده بود به زور دیده مید) بی بیو برداشتم نشون شوهرم دادم گفت نه بابا این که سفیده ..عکسشو برا دوستام فرستادم گفتن اره یچیزایی انگار دیده میشه ..ولی شوهرم قبول نمیکرد و با قاطعیت میگف مطمئنم چیزی نیس ..دیگه منم بیخیال شدم ..دو سه روز گذشت ..باز یه حسی بهم گف یه بی بی بزار تو حامله ای ...بازم به هزارررر زحمت شوهرمو راضی کردم یه بی بی بگیره ..وقتی انداختم این دفعه همون لحظه باز یه خط خیلی کمرنگ افتاد ولی همون لحظه دوخط شد شوک شدم اوردم نشون شوهرم دادم باز گفتم این که دیگه مشخصه میخوایم چیکار کنیم خندید رو به پسرم گفت به به داداشت داره میاد😳😳 قشنگ جنسیتشم سنو کرد ...

بازم باورمون نشد موند فرداش رفتیم ازمایش و گف بله بارداری ولی بتام یکم پایین بود ..باز استرسا شرووووع شده بود اووووف... دوباره دوردز بعد سنو دادم بالا رفته بود ..رفتم دکتر گف باید سنو بشی هفته بعد ... هفته بعد شد و رفتم سنو ولی.....

میگذرد.....

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

سنوی شکمی کرد گف اینجا هیچی دیده نمیشه ... دنیا رو سرم خراب شد ..ازونجایی که تاریخ دقیق پریودمو نمیدونسم اصلا نمیدونسم چند هفتمه ..بردم دکتر گف دوهفته دیگه باید باز بری سنو اگه چیزی نبود خارج رحمیه باید سریع بستری شی ..(من قبل پسراولم تجربه خارج رحمی داشتم احتمالش زیاد بود بازم باشه) تو اون دوهفته انقد خودخوری میکردم گریه میکردم غصه میخورم که حد نداشت .. تو اون دوهفته من افتادم به لک بینی دیگه داشتم مطمئن میشدم از بچه خبری نیس یا خارج رحمیه یا پوچه .. کلی مهمون اومد خونمون و من رفتم خواستم از فکرش بیام بیرون ..یه هفته شد و من زودتر از موعدی ک قرار بود برم رفتم سنو... گفتم سنوی واژینال کنید که دقیق تر شه ..خدا میدونه با چه استرسی رفتم خوابیدم رو اون تخت..تا سنو کرد یکم دقیق شد رو مانیتو بدون حرف استرسم صدبرابر شد ..نمیتونسم چیزی بگم تا اینکه خودش گف خب سالک تشکیل شده و توجاشه یه نفس راااحت کشیدم ولی گف قلبو نمیبینم توش خالیه فعلا...اخ خدا پس کی قرار بود یذره ارامش بگیرم ... گف یکی دوهفته دیگه بیا باید اون موقع قلبش تشکیل شده باشه دیگه نشه کورتاژ.. سنو حدود ۵ ۶ هفته رو نشون میداد ..باز با ناراحتی رفتم ولی همین که خارج رحمی نبود جای شکرش باقی بود ...باز باید یکی دوهفته صبر میکردم .. یه هفته بعد رفتم سنو باز نتونستم دوهفته صبر کنم(این وسط بماند چندصدتا بی بی زدم و همه دوخط پررنگ😂) خلاصه باز با استرس خوابیدم و زرلب گفتم خدایا توکل به خودت ...دیگه چشامو از استرس بستم که یهو با صدای دل نشینی چشامو باز کردم بعله قلب کوچیک جوجه من داشت میزد(الهی قسمت همه منتظرا) لک بینیم تا حدودی تموم شده بود و من بیخیال به کارای روزمره و پسرم رسیدگی میکردم..نزدیکای عید بود که من سرمای وحشتناکی خوردم و عفونت کردم ولی حاضر نبودم یدونه هم قرص چدک خشک کن بخورم ولی دیگه وضعم انقد خراب بود دوتا دونه خوردم و کامل نخوردم ...سرفه های وحشتناکی داشتم جوری که حس میکردم با هر سرفم به خونریزی شدید میفتم ..فشارم به ۶ونیم میرسید خلاصه که حالم خیلی بد بود و سرفه ها حدود دوهفته امونمو برید.. ۱۲ هفته بودم که رفتم غربالگری راستش چون یددنه پسر بودم ته ته دلم میگفتم اول سالم باشه بعد اگه قسمت بود دختر خلاصه سنو شدم و همه چی شکر خدا خوب بود پرسیدم جنسیت چیه یکم چرخوند و گفت احتمال زیاد پسر ... نمیگم ناراحت شدم ولی ی کوچولو تو ذوقم خورد گفتم چند درصد ؟؟ اخه تو پسر اولم گفتین ۶۰ درصد و پسر بود ..گفت این ۸۵ درصد😂😂 مانیتورو نگا کردم دیدم بلع اقای پسر لنگارو داده هوا و کاملا مشخص بود ..گفتم شکر هنین که سالمه .شوهرم خیلی خوشحال شد که پسرم داداش دار میشد و حرفش درس درومده بود...فقط جفتم یکم پایین بود که گفت باید یکم مراعاتو استراحت کنی ... فرداش عصر بود که پسرم گف عصرونه میخوام پاشدم براش عصرونه اوردم نشسیم که عصرونه بخوریم یه آن حس کردم یچیز گرمی زیر پام هست نگا کردم دیدم خووون قرررمز ... هنگ کردم قلبم اومد دهنم ولی خودمو نباختم سریع زنگ زدم به مامانمو شوهرم و تا اومدن اونا فقط تونستم یه پر بزارم و دراز بکشم ..جوری خون میرفت ازم که فرصت نمیداد پد بزارم ...

میگذرد.....

یه جیگری منو لایک کنه 

شیطان که رانده گشت جز یک خطا نکرد☝🏻 خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد☝🏻 شیطان هزار بار بهتر ز  بی نماز☝🏻  او سجده بر آدم و این بر خدا نکرد
از همینجا بهت تبریک میگم عزیزم😍😘

از اونجا ک تو پروفایلت وایسادی تبریک میگی دوره بیا یکم نزدیکتر🤣🤣🤣

قبل از اینکه عاشقم شوی...مرا خوب نگاه کن، مبادا چیزی از قلم بیفتد که بعدها به چشمت بیاید..!
2738

مامان و بابام زودتر اومدن ... من سر پسر اولمم خونریزی داشتم ولی نه به این شدت ...طفلی مامانم کلی ترسیده بود .. رفتیم اورژانس بیمارستان و گفتن که باید معاینم کنن ..تا بریم بیمارستان من دوتا لخته کوچیک دفع کردم .. معاینه شدم و یه لخته خیلی کوچیک دیگم ارم اومد گفتن که علائم سقطه و باید بستری شی بری سنو ...پنجشنبه بود فرداشم سنو تو بسمارستان نبود باید صبر میکردم تا شنبه ..گفتم من بستری نمیشم بچه کوچیک دارم ..گفتن پس باید خودت رصایت بدی بری ..رضایت دادیم و اومیدم ساعت ۷ عصر بود تو شهرمون یه سنو بود که همون لحظه وقت میداد سریع رفتیم اونجا و سنو شدم که گف خداروشکر بچه حالش خوبه ولی یه هماتوم بزرگ اطراف جفت هست (هماتوم لخته خونه که از خونریزی جفت تشکیل میشه) سر پسر اولمم داشتم دیگه گفتم انگار مدل رحم من اینه هماتوم بسازه همش🙄دوهفته ای خونه مامانم خوابیدم تا یکم اوضاع خوب شد باز رفتم خونمون ...

بازم یروز دیدم یچیزی ازم اومد  سریع رفتم دسشویی تا نشستم انگار شیر ابو بلز کرده باشی یه آن از من خون رقیق قرمزززز میرفت همینطوری .. نه دردی داشتم نه چیزی فقط خون بود که ازم میرفت ... چنتا لخته دفع کردم باز ..راضی نشدم برم بیمارستان دیگه اونجا میرفتم میگفتن بستری خب من هماتوم داشتم و باید استراحت میکردم و شیاف و دارو استفاده میکردم فقط...

تا رفتم خونه مامانم نه تنها خونریزیم بند نیومد بلکه زیادترم شد هی لخته های بزرگ دفع میکردم و هی مامانمو صدا میزدم میگفتم این بچس و مامانم میگف نه بابا 😁(ببخشید ولی مجبور بودم نشون بدم خودم سر درنمیاوردم) خلاصه جونم براتون بگه تا شب همینطووووری خون ازم میرفت و لخته های بزرگ ..ساعت یک شب بود که دیگه مامانم داد زد سرم بسه پاشو بریم بیمارستان رنگ به رخ نداری هی خون ازت میره ..پسرم خواب بود پاشدیم رفتیم بیمارستان .. باز معاینه شدم و یه لخته خیلی بزرگ ازم اومد ...بخاطر اون لخته ها رحمم تو فشار بود و حس بدی داشتم .. دوتا از پرستارا گفتن خانوم سقط شد دیگه😐 پاشدم یه نگا به لخته ها یه نگا به پرستارا کردم گفتم خانوم سقط مگه الکیه من نه درد دارم نه چیزی بعدشم الان اگه سقط شه مسلما بچه دستو پا و سر اینا داره چون ۴ ماهمه پس کو اینا که یه تیکه لختن فقط من هماتوم دارم و اینا هماتومن ‌...اون دوتا بهم نگا کردن و گفتن اره راس میگه شبیه هماتومه😐😐😐 باز با رضایت برگشتم خونه گفتم والا من بیشتر ازینا حالیمه ...

میگذرد.....
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687