سلام سلام ... نمیدونم چرا یهو هوس کردم وسط این استرسا و دل نگرانیا برا این ویروس لعنتی بیام خاطره زایمانمو بگم تا هم یکم سرگرم شین هم برا اونایی که نگران زایمانو بارداری ان به هر طریقی یکم اروم شن😁
من پسر اولم حدود ۱۶ ۱۷ ماهش بود که متوجه شدم باردارم ... چند دوره ای پریود میشدم ولی چون منظم نبود دقت نمیکردم خلاصه سری اخر هی منتظر شدم پری تشریف بیاره دیدم نه خبری نیست ازونجایی ام که به خودم اعتماد داشتم اصلا فکر حاملگی از مغزم خطور نکرد ... چند روزی گذشت ولی باز خبری نشد ..هیچ علائم دیگه ای هم نداشتم .. شیرم میدادم به پسرم ..سرحالو قبراق..
یه روز رفتیم داروخونه برا پسرم پماد بخریم یهو با خنده گفتم بیا یه بی بی بگیریم همسرم چش غره رفت گف بیکاریااا ... گفتم حالا بیا بگیریم برا سرگرمی😁 خلاصه به زور گرفتمو اومدم ...تولد مامانم بود شبش قرار بود بریم خونه مامانم ..طرفای عصر من بی بی چکو انداختم و یه خط شد انداختم رو در سطل اشغال گفتم اخه کی گفته من باردارم باز تنبلی تخمدانم شروع شد و رفتیم خونه مادرم...کلی زدیمو رقصیدیم اخرای شب اومدیم خونه و من رفتم دسشویی درومدنی یهو چشمم خورد به بی بی چک دوخط واضح نبود ولی یه چیزایی به چشمم میخورد (اخه سر پسر اولمم اونطوری خیلییی کمرنگ افتاده بود به زور دیده مید) بی بیو برداشتم نشون شوهرم دادم گفت نه بابا این که سفیده ..عکسشو برا دوستام فرستادم گفتن اره یچیزایی انگار دیده میشه ..ولی شوهرم قبول نمیکرد و با قاطعیت میگف مطمئنم چیزی نیس ..دیگه منم بیخیال شدم ..دو سه روز گذشت ..باز یه حسی بهم گف یه بی بی بزار تو حامله ای ...بازم به هزارررر زحمت شوهرمو راضی کردم یه بی بی بگیره ..وقتی انداختم این دفعه همون لحظه باز یه خط خیلی کمرنگ افتاد ولی همون لحظه دوخط شد شوک شدم اوردم نشون شوهرم دادم باز گفتم این که دیگه مشخصه میخوایم چیکار کنیم خندید رو به پسرم گفت به به داداشت داره میاد😳😳 قشنگ جنسیتشم سنو کرد ...
بازم باورمون نشد موند فرداش رفتیم ازمایش و گف بله بارداری ولی بتام یکم پایین بود ..باز استرسا شرووووع شده بود اووووف... دوباره دوردز بعد سنو دادم بالا رفته بود ..رفتم دکتر گف باید سنو بشی هفته بعد ... هفته بعد شد و رفتم سنو ولی.....