بنظرتون من خیلی وابستم؟بخاطر ویروس و مریضی بچمو خرید نبردم گزاشتم خونه مادرشوهرم و رفتم کلا۴ساعت طول کشید پاساژ گردی من ولی همش چشمم دنبال بچه های کوچیک بود تا صدای گریه بچه میومد بند دلم پاره میشد ی بچه رو میدیدم ک خیلی کوچولو بود داشت به مامانش میگفت ببین من کفشام خراب شده هیچی کفش ندارم که و اصرار میکرد ک براش کفش بخرن و من تو دلم قربون صدقه حرف زدنش میرفتم و جوری زل میزدم به بچه ک شوهرم دستمو میکشید تا بخودم میومدم😐😐خرید بودما اما تمام فکرم پیش پسرم بود و هر ی ساعت زنگ میزدم مادرشوهرم🙄شمام اینطورید؟مادرشدن چقدر عجیب غریبه قبلنا گوگولی ترین بچه ها رو حتی نیم نگاهم نمیکردم ولی بعد بچه دارشدنم انگار دنیام تغییر کرد😑خدا به داد اونایی برسه که بچشونو از دست میدن