استارتر یه استاد داشتیم برادرش دکتر بود فوت کرده بود بعد براش تو مسجد دانشگاه مراسم گرفته بودن بعد ما تو خوابگاه کلی داشتیم صحبت می کردیم که بدون آرایش بریم یا یه آرایش ملایم بکنیم!!! بعد خیلی ملایم آرایش کردیم که مشخص نباشه!! رفتیم تا در مسجد که رسیدیم فامیل های استاده رسیدن!! با چه ماشین های مدل بالایی و چه آرایش هایی و چه سر و لباسی!!! چه خط چشم هایی و ریملی! و چه رژ لب هایی !! انگار عروسی امده بودن فقط لباسشون مشکی بود!! دستکش تور و شال تور و اون چادری هاشونم خدایا چادور های تور!!!
بعد ما تو شک رفتیم تو مسجد و اینا رفتن اون بالا نشستن!! و اصلا گریه هم نمی کردن!!
بعد یکم به دوستم گفتم والله اینا هیچ غمی ندارن که بخواهیم تو غمشون شریک باشیم ما الان باید برای بدبختی خودمون دعا کنیم!!! حتی از ما هم تشکر نکردن بابت امدنمون!!! انگار اونها لطف کرده بودن و وقتشون با ما ها تلف کرده بودن!!!! تو عمرم انقدر احساس بدبختی نکرده بودم!! حس می کردن اینا تو عزاهاشونم چند سر و گردن از ما پرشورتر و شادترند!!!