سلام همسر من مرد خوبیه و صفات پسندیده زیادی داره اما دوتا مشکل داره ک منو خخخخخخخیلی ناراحت و غصه دار میکنه!اول اینکه لجبازه وبا من لج میکنه وقتایی هم ک لج میکنه انگار من دشمنشم دوم اینکه خیلی بی انصافی میکنه وقتی ازم ناراحته یه جورایی بی انصاف قضاوتم میکنه!مثلا من روز مادر میخواستم برای نامادریش هدیه بخرم گفت من فقط ۵۰ تومان براش خرج میکنم وپول میدمم گفتم نه زشته من دوست دارم بفهمه ک ما براش ارزش قائلیم و براش هدیه خوب بخریم و توی هفته سه بار یاداوری کردم ک یه وقت بذار بریم خرید پارچه و اونم گفت پنجشنبه بعد از کلاسها ۱۲ ظهر میریم خرید از شانسمون کلاسا تعطیل شدو من بخاطر مریضی ک دارم حالم خوب نبود تا ۱۱ خوابیدم و تا حاضر بشم و بریم شد ۱۲ و پنج دقیقه و دوازده و ربع رسیدیم و رفتیم پارچه فروشی چون خوشش نیومد از پارچه ها و سلیقه منو قبول نداره با من بد حرف زد و کلی جلوی دوستش بد منو گفت منم چیزی نگفتم دوباره وقتی اومدیم شهرستان دیدار خانواده هامون دیدار مامانمو برام کوفت کرد امشب سه ساعت تمام از دستش گریه کردم !بگین چکار کنم انقدر ناراحتم نکنه !دستم نمک نداره😭😭😭دوست ندارم بهش بی احترامی کنید دوستش دارم و احترام زیادی براش قائلم با وجود ناراحتیم فقط راهکار بدین
طلاق
خوب همینجوری که هست قبولش کن همون پنجاهی رو میگرفتی برا مادرش یه روسری میخریدی
عزیزم تجربه ده سال زندگی متاهلی به من نشون داد، در مورد قوم شوهر هر چی شوهرت گفت بگو چشم. به دو دلیل
اول اینکه لابد شوهرت چیزایی ازشون میدونه و حساب کتابایی باهاشون داره که شما ازش بی خبری. پس هی سعی نکن نقش عروس مهربان و فداکار رو ایفا کنی
دوم اینکه اونا اول و اخرش فامیل شوهرن. گوشت همو بخورن استخوان همو دور نمیریزن. از دست شوهرت ناراحتم بشن نهایت فراموش میکنن. ولی خدا نکنه عروس بهشون بگه تو. دیگه خونش پای خودشه
در کل ولشون کن و کاسه داغتر از آش نشو
شوهرت میگه 50 تومن ببریم، ببر
اگرم گفتن چرا بگو شوهرم گفته. من کاره ای نیستم
والسلام
استارتر زندگی همینه
جوش نزن پیر میشی
همه مردا همینن
واقعا امشب غصه خوردم اخه بعد یک هفته اومدم مادرمو ببیتم از ساعت سه ک وارد شهرمون شدیم همسرم با من بداخلاق بود تا ۶ غروب ک از مادرم جداشدیم حتی ظهر ک بهش گفتم میشه شام پیش مامانم اینا بمونیم داغ کرد گفت داری عصبانیم میکنیااا!منم سکوت کردم شام اومدم خونه پدرشوهرم خوشحال و خندان بود تا وقتی ک اومدیم تو اتاق و همش میخواست دعوا راه بندازه !بعدشم گفت فردا صبح زود من برم تو بمون پیش مامانت و گفتم ته دوباره شروع کرد ب قضاوت ک تو الی تو بلی بخدا هیچی نگفتم تا حرصمو دراورد گازش گرفتم و...تهش گفت تو دست بزن داری منومیزتی!!!!😐
ممنون از لطفت
باور کن خودم از بس این مدلی شدم چوب دو سر طلا، تجربه شد برام که واسه قوم شوهر عز و جز الکی نکنم
اولش یه سری حرص کم بودن هدیه رو بخوری
بعد با شوهرت بحث و قهر و دعوا کنی
بعد نهایتا راضیش کنی و غرهاشو به جون بخری
اما اخرش باز یه حرفی از توش در میاد
تازه شوهره هم میگه دیدی من گفتم نه و تو گوش ندادی
واسه همین میگم سری که درد نمیکنه ادم نباید دستمال ببنده. والا
ارسال نظر شما
