2726

تا حالا پیش اومده سر یه مساله ای یا اتفاقی حرفی یا کنایه ای از کسی بشنوید که خیییلی ناراحتتون بکنه؟؟  بگین اون ماجرا چی بوده و چی شنیدین که خیلی اذیت شدین؟ برخورد خودتون در برابر اون اتفاق و حرف چی بوده و بعدش چه اتفاقی افتاد؟ کلا تعریف کنید از اینجور چیزایی که براتون پیش اومده... 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

خونه مادر بزرگم بودیم مامانم به منو خواهرم گفت من غذا گذاشتم رو گاز برین خونه خاموشش کنید نسوزه درد سر شه ما که داشتیم میرفتیم خالم اومد برای خداحافظی ده بار گفت خدارو شکر من دختر ندارم انگار داشتیم میرفتیم خونه تیمی یا کار خلافی بکنیم یا .....هیچ وقت از ذهنم نمیره 

مجلس روزه هم اشک آدم در میومد میگفت دخترا برای شوهر خودشونو میکشن تو روزه ها گریه میکنن 

ما‌چارتا خاهریم دوتامون ازدواج کرده بودن دوتامون هنو مجرد بودیم خاهر بزرگترم ک هنو مجرد بود ۲۶سالش شده بودشهر ما همه زود ازدواج میکنن دیگه ب چشم ترشیده ب ما نگاه میکردن ی روز با دخترخالم حرف میزدم اون متاهل بود بحث جهاز شد گفتم فلان چیز میخام بخرم واس جهازم یهو دیدم داره ریسه میره از خنده گفتم ب چی میخندی گف تو ازدواج نمیکنی خاااااهررررررررِ من

ینی اون لحظه قلبم هزار تیکه شد

الان مشکل نازایی داره نمیدونم آهه منه یا چی ولی هیچوقت نمیبخشمش حرفش خیلی زهر داشت قلبمو شکست الان با این ک ازدواجم کردم اما یادم میاد عصبی میشم اون لحظه هم واکنشی نشون ندادم اونقدی دلمو شکست ک لال شدم فقط نگاهش کردم صدای قلبمو شنیدم

همسرم دلیل من است. 💜🌱
ما‌چارتا خاهریم دوتامون ازدواج کرده بودن دوتامون هنو مجرد بودیم خاهر بزرگترم ک هنو مجرد بود ۲۶سالش ش ...

آخی چقد بد 

منم چن بار ی نفر در مورد ی مسئله ای اینجوری ناراحتم کرده

 There is GOD💚💚💚   ..                                               

دايي ام وقتي مجرد بودم و فقط ٢١ سالم بود خيلي بهم گير ميداد و كلا رو مخ بود

ما فارس هستيم و رسم نداريم دختر كم سن و سال شوهر بديم 

دايي مم خيلي منو دوست داشت اما يهو نميدونم چي شد با من چپ شد تا حالا

من انقدر مظلوم بودم كه اصلا كاريش نداشتم 

خلاصه ي بار اون موقع ها كه تازه نت اومده بود و وايبر راه افتاده بود ي گروه خانوادگي درست كرديم كه همه ي فاميل مامانم بودن 

همه ي خاله ها و بچه هاشون و دايي ها و حتي دختر عموهاي مامانم

خلاصه همه داشتن باهم چت ميكردن و ويس ميدادن منم ميفرستادم ولي كندتر چون داشتم فيلم جالب ميديدم حواسم پرت بود 

خلاصه داييم گفت ندا چرا دير به دير جواب ميدي منم گفتم دايي جون دارم فيلم ميبينم

يهو داييم گفت فيلم شوهر خيالي ميبيني

خيلي دلم شكست و هيچي نگفتم

جوابش رو سپردم به خدا 

من ٢٣ سالگي ازدواج كردم و شوهرم مهندسه و دختر خودش الان ٢٧ سالشه و مجرد😐

البته خيلي شده و دلم شكسته ولي اين ي نمونه اش هست

یا صاحب الزمان ادرکنی
2706
ارسال نظر شما
2687