تجربه ی من برای از‌شیر گرفتن دخترم

من نزدیک ۲ماه سعی میکردم ازشیر بگیرمش ۲۳ماهه شد ..هر روز میگفتم از امروز شروع‌ میکنم ولی دلم نمیومد دلخوشیشو ازش بگیرم ..شبها دعا میکردم و به خودم میگفتم فردا شروع میکنم میگفتم کم کم اینکارو انجام بدم یه روز از سرش میفته و دیگه نمیخواد...بعد از چند روز وعده و‌وعید به خودم دادن...بالاخره یک زوز صبح بیداز شدم و بعد ازینکه بهش شیر دادم صبحانشو مفصل خورد...وقت ناهار که شد دلش میخواست اما صبر کردم ناهارشو کامل خورد بهش شیرو دادم ..خورد خوابید چند روزی به همین منوال پیش رفت بعدش شروع کردم وعده قبل خواب بعداز طهرو کم کردم کمی اذیت شد ولی بهش گوشی میدادم یا براش لالایی میخوندم تا بخوابه ...روزها گذشت و‌شد یک ماه که کامل از شیر روز گرفتمش...اما فقط ۲ روز اخر که خیلی بیتابی میکرد مجبور شدم علی رقم میل باطنیم به شینم لاک قرمز بزنم که بچم تا دید‌ دیگه سمتش نیومد اما بازم دلش میخواست و‌کمی هم ناداحت بود اما به روی خودش نمیاورد...شیر رو تا چند شب بهش‌دادمو بعداز ۶ روز رفتم منزل مادرم و شیر شب رو قط کردم قبل خواب سیرش میکردم اب و شیر گاو مبخورد دوشب بیقرار بود و بیداز میشد و توی بغلم میخوابید.شب سوم به بعد کاملا تا صبح خوابید .....توی این مدت همه کارهامو گذاشتم کنار تمیزی خونه و ریخت و پاشو دکور منزلم برام مهم نبود فقط دلم میخواست خاطره خوبی براش بمونه از این دوران سخت‌‌‌‌...مدام بغلش میکردم و میوسیدمش و باهاش شخی میکردم..انواع بازی ها ..انواع سرگرمی و خوراکی...فقط تا میتونسنم سرشو گرم میکردم که سراغ سینه نیاد..ضمنا لباس پوشیده که سینم مشخص  نباشه میپوشیدم .موقع خواب دستهاشو نیبوسیدم و کف پاهاشو با لبام مور مور میکردم و وانمود میکردم دازم میخورمشون...اونم ارامش میگرفت و میخوابید البته الان وقتی همه جا ساکته من خودمو میزنم به خواب و اونم میاد کنار من میخوابه نه روی پا نه روی شونم..بازم کمی گاهی بیقراره اما خدارو شکر میکنم ک ایندوران سختو به خوشی گذروندیم اینم تجربم امیدوارم به درد مامانای گل بخوره