2726
عنوان

چه کار کنم بخیه هامو😭😭😭

| مشاهده متن کامل بحث + 237 بازدید | 21 پست
چسب بخیه بزنی رو ناحیه ی عمل شده رو اصن نیازی نیس سریعم بسته میشه زخم 

ن دکتر من گفته بود ردو روز بعد ترخیص باز کنم‌چسبو بشورم بخیه هارو با صابون....

به دستان خدا خیره شدم ، معجزه دیدم🤩


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چسب بخیه بزنی رو ناحیه ی عمل شده رو اصن نیازی نیس سریعم بسته میشه زخم 

الان دیگه دکترا میگن بزارین رو زخم باز باشه بعد این که از بیمارستان مرخص شدین...هر روز با شامپو بچه بشورین با سشوار خشک کنین سریع تر خوب میشه تا با چسب بخیه یا پانسمان..😊

هر آدمی [انسان] نیست.......                                                 دین من [انسانیت] من است..........
2728

اخ اخ حالتو فقط وفقط من درک میکنم و بس. چون منم تویه این شرایط تو بودم خیلی درداوره... عزیزم اشتباه اولت این بوده ک بچتو بردی بیمارستان،من خودم دستگاه اجاره کردیم بردیم خونه .دیگم دم ب دقیه بااون بخیه بیمارستان نبودم روسر بچه.

دوم اینکه دکتر من گفت بخیه تو با صابون آنتی باکتریال هرروز بشور بعد با همین گازها ک پارچن خشک کن. سشوار بهیش وجه نگیر

و اینک اگر باد کردن  ،برای منم اینطور بود فکر کردم گوشت اضافه آوردم بعدش خوب شد

از دستشویی فرهنگی یاهمون سیار استفاده کن

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
رفتم بیمارستان نه متاسفانه ولی دیگه دارم میخورم

عزیزم بخاطر همینه باید مرتب بخوری من تاموقعی که بخیه رو کشید میخوردم هر روز هم میشستم و با سوشوار خشک میکردم

خدایا دوستتدارم واسه هر چی که بخشیدی،،همیشه این تو بودی که ازم حالم رو پرسیدی،،حس میکنم خوشبخترین زن جهانم،،چون خدا هوام رو داشت،،و یکی مث تو شد همه دنیام،،الهی همه شاد باشن الهی همه بخندن،،الهی همه خوشبخت باشن،،🤩🤩🥀
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز