سلام. .... بدون حاشیه میرم سر اصل مطلب ک سرتون رو بی جهت درد نیارم.
از اول بارداریم دنبال زایمان طبیعی بودم. وزنم به شدت بالا رفته بود و اواخر بارداری به حدی خسته و متورم بودم که تو هفته ۳۷ ک رفتم دکتر بهش گفتم توروخدا منو سزارین کن و بچه رو در بیار. من دیگه حتی نفس کشیدن سختمه و نفخ مداوم دیووونم کرده؛ دیگه حتی نمیتونم یک روز تحمل کنم این وضعو. اومدیم و تا ۴۱ هفته هم دردم نگرفت... دکترم گارد عجیبی مقابل سزارین داشت؛ همونجور ک سرش تو سیستم بود و اطلاعات پرونده منو چک میکرد با ی چهره درهم رفته و عبوس ب من گفت باشه حالا فعلا برو روی تخت دراز بکش تا بیام سونو کنم(خودش دستگاه سونو هم داشت)... بچه من تو هفته ۳۰ بریچ بود و تو هفته ۳۷ خیلی بعید می دونستم ک همچنان تو اون وضعیت باشه. ی جورایی خودمو بدشانس تر از این حرفا می دونستم ... رو تخت دراز کشیدم و سونو انجام شد و خوشبختانه دخترکم بریچ عرضی بود. دکترم گفت هرچند خیلی بعیده ک الان بچه بچرخه اما باز دو هفته بهت فرصت میدم😣😣من گفتم خانوم دکتر توروخدا بیخیال ... ک اونم گفت برای سزارین باید تایید کمیسیون پزشکی رو بگیرم پس بی جهت اصرار نکن ... خلاصه دو هفته رو ب هر زحمتی بود سپری کردم و تو هفته سی و نه باز رفتم دکتر ک گفت بچه بریچ طولیه ... و ناچاراً بهم وقت سزارین داد و گفت برای تشکیل پرونده برو بیمارستان ... منم با کلی ذوق ب شوهرم زنگ زدم و بهش گفتم بناست چندروز دیگه سز بشم. اونم ک از اولش میگفت سزارین برای بچه امن تره و کلاً وافق سزارین بود ...
صبح روز نوزده بهمن همراه پدرو مادر و همسرم و همسر برادرم راهی بیمارستان شدیم. کوچکترین استرسی نداشتم. در کل من آدم ترسویی نیستم و معمولا استرس ب خودم راه نمیدم... رفتم بخش زایمان ک بهم گان ابی دادن پوشیدم و وسایلمو دادن دست مامانم. بهم آنژیوکت وصل کردن و ی تست آنتی بیوتیک انجام دادن ک سوزشش حسابی رو اعصابم رفت. ی خانوم نسبتاً سن دار و مهربون برای شیو اومد ک دید خودم کاملا انجامش دادم و بعدش دیگه تا سرمم بره نشست و باهام حرف زد راجع به اینکه بچه چندممه و چندساله ازدواج کردم و ... شیکمم گنده بود و تختی ک روش بودم خیلی باریک. سرمم ک تموم شد یکی از پرستارا اومد سراغم و با مهربونی گفت حیف تو با این صورت قشنگ و این سن و سال نیست ک اینقدر وزنت بالا باشه؟؟؟ ... گفتم من تپل بودم (۸۸) اما تو بارداریم ۲۲ کیلو اضاف کردم ... ک گفت حیفه بعدش حتما وزن کم کن، ... و گفت این تخت خیلی با این شیکم اذیتی، بیا برو تو اتاق رو تخت فلان شماره دراز بکش تا دکترت بیاد... حالا تو این فاصله هی مامانم و شوهرم میومدن میپرسیدن ک من حالم چطوره و چیزی نمیخوام. ک من ب پرستاره گفتم لطفا بزارید مامانمو چند مین ببینم.مامان اومد و بهش گفتم عزیزم خوبم نگران من نباش همه چی روبراهه. ... شوهرم هم شنیدم ک پرستار گفت بزار مامانش بیاد بعدش شمام برو کوتاه خانومتو ببین. شوهر اومد و ی بوس از پیشونیم کرد و رفت. ده دقیقه رو تخت جدید خوابیدم ک صدام زدن و گفتن بیا دکترت اومد ... رو برانکارد دراز کشیدم و با آسانسور بردنم اتاق عمل ک البته تو قسمت ورودیش ی کمی معطل شدم و حوصلم سر رفت ... ی آقای مهربون از اتاق عمل اومد پیشم و پرسید از کی ناشتایی و میخوای بیهوشی جنرال باشی یا اسپاینال؟ ... ک من گفتم هرچی نظر متخصص بیهوشیم باشه ... بدون هیچ استرسی رفتم وارد اتاق عمل شدم. ی تیم خوش برخورد و مهربون تو اتاق بودن ک مدام سربسرم میزاشتن. احتمالا طفلکیا فکر میکردن خیلی استرس دارم. در حالیکه من کوچکترین استرسی نداشتم. فقط از سونداژ و سوزنی ک ب کمر میزنن بد شنیده بودم . وقتی اومدن سوند بزارن گفتم میشه بعد بی حسی بزارین؟ ک پرستار با مهربونی گفت نه متاسفانه ...!!! پزشک بیهوشی ی نگاه ب موهام ک از زیر کلاه کاملا ریخته بود بیرون نداخت و گفت چ موهاش صافه، بیاید موهاشو بریزیم بهم. ... من خندم گرفت 😀بعدش گفت اسپاینال یا جنرال؟ ک من گفتم شما چی صلاح میدونی؟ گفت چون وزنت بالاست اسپاینال بهتره .. ک منم گفتم باشه درد داره سوزنش؟ ... اونم با لحن خنده داری گفت: تو دیگه کاریت نباشه، اونو بسپر ب من !!
همین موقع ها بود دکترم اومد و با خوشرویی سلام و احوالپرسی کرد و گفت نترسیا. همه چی ب بهترین نحو پیش میره 😊
منم ک نمی ترسیدم گفتم : انشالله ب امید خدا.
سوند وصل شد. درد نداشت اصلا ... دکترم ب پاهای تپلم نگاه کرد و گفت با این رون هات عین عروسکای تپل شدی.
از تشبیهش خندم گرفت.... ی پرستار کمک کرد بشینم و بعد هم در عرض یکی دو دقیقه سوزن وارد کمرم شد ک درد نداشت اونم. بعد هم گفتن دراز بکش و پرده سبز اومد جلو چشام. گفتم من هنوز حس دارماااا شروع نکنید ی وقت ...
ک دکترم گفت نگران نباش حالا مونده تا برش بدم دارم میشورم شکمتو فعلا.
چند دقیقه بعد دوباره گفتم من حس دارما ..
ک همه خندیدن. ی پرستار بالا سر من بود و مدام فشارم رو چک می کرد و می پرسید ک خوبم و چیزی لازم ندارم ... منم نمی دونم تاثیر بی حسی بود یا نه تنفس برام سخت شده بود و احساس خواب آلودگی عجیبی داشتم. تنم کوفته شده بود. فشار رو شیکمم احساس میکردم فقط ...