کلا دوساله حس میکنم زندگیم سرد شده
دیگه هیچی مث قبلنا نیس
شوهرم غروب حالش گرفته بود داشت باهام درد دل میکرد میگفت که تو پیرم کردی جوونیمو هدر دادی نگاهم کن چی شدم😐😐
خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم گفتم باشع میگه خیلی افسردع م خیلی ناامیدم همش نگرانم حس میکنم تا دوسال دیگه زنده م همش دارم غصه میخورم میگم غصع چی رو میگه نمیدونم وضعیتمونم خوبه میگه زندگیا داره سخت میشه میگم خب مگه فقط ماییم همه اینجورین میگه دست خودم نیس افسرده شدم انگاردوس دارم بمیرم دوس دارم خودمو بکشم اصلا خوشم نمیاد برم از خونه بیرون حتی خوابمم نمیبره😔
منم خیلی بدبختم و بی اعتماد به نفس ندونستم چی بگم ارومش کنم کمکش کنه 😔😔😔😔😔همش سکوت
درصورتیکه بخدا جوونی منه داره حروم میشه مث زندونیا همش خونه م شوهرمم یکم بدبینه و خلااااصه خبر از دل من نداره😔😔نمیدونم چیکار کنم