شوهرم مرد خوبیه .
ولی اون موقع من ۲۰ سالم بود مامان بابام خیلی اصرار کردن .. الان فکر میکنم جوونی نکردم ..
قبل ازدواج به شوهرم گفتم من بچه ام هنوز . جوونی نکردم . گفت بیا با هم خوش بگذرونیم جوونی کنیم .. از دست مامان بابام دلخورم . ۷ ساعت ازشون دور شدم . ولی دلم براشون تنگ نمیشه .
درگیر کار شدم توانشو ندارم . دلم مجردی خونه پدریو میخواد .
البته شوهرم که هیچ تقصیری نداره . گناه اون چیه .. مریضم شدم یعد از کورتاژم . به خودم میگم ازدواج نمیکردم هیچ کدوم از این مشکلات نبود .
داشتم درسمو میخوندم ..