بچه ها دارم روانی میشم داستان از این قراره ک داداش من ب دلایلی قرار بود زنشو طلاق بده البته این تصمیمو خودش گرفته بود ما هیچ نقشی نداشتیم 3 ماه اینور اونور بود تا تکلیفش تا روز دادگاه مشخص شه تا اینکه چن روز پیش اومد از من کلید خونه رو گرفت و زنشو اورد خونه من منم رفتم خونه خواهرم کفتیم مگه قرار نبود طلاقش بدی گف معلوم نیس ذخالت نکنین من هیچی نگفتم ب شوهرم گفتم فعلا ک طلاق نگرفتن
شوهرم گف یعنی چی چون طلاق نگرفتن باید ورش داره بیارتش اینجا باید تکلیفش معلوم شه اینجوری نمیشه