دیگه خسته شدم از این زندگی شوهرم از صبح تا آخر شب سرکاره بعدم که میاد از بس خسته است نمیشه باهاش دو کلام حرف زد زود میخوابه.دلم لک زده واسه یه تفریح دونفره واسه یه بیرون رفتن ساده .بحساب شوهر کردم که همدم داشته باشم ولی شدم یه آدم تنهای افسرده😥
آدم حسودی نیستم ولی از بس تو این چهارسال تنهایی کشیدم و آرزو به دلم مونده با شوهرم یه دور برم بیرون وقتی زن و شوهرا رو باهم میبینم میرن مسافرت و تفریح حسودیم میشه بهشون😥
منم شوهرم از شنبه تا پنج شنبه از ۸صبح تا۱۰شب سرکاره،جمعه ها هم از صبح تا۳_۴بعدازظهر،تفریحمون نهایتا اگه دعوامون نشه و بریم یه بعدازظهر جمعست،این هفته هم که من از دیشب تا حالا مریضم،احتمالا خونه ایم،غصه نخور عزیزم،