مردی که ترجیح میده بادوستاش خوش باشه و خستگیاش برای من مردی نوع پوشش و زیبایی من براش معنا نداره وبهمنگاه نمیکنه مردی که وقتی به خونه میرسم و غذا باعشق براش درست میکنم یه وظیفه میدونه مردی که شبا روش پتو میکشم نوازشش میکنم باوجودخستگیم خستگیشو درمیکنم باوجود بی پولیش ازش هیچی طلب نمیکنم حتی اگه چیزی خوشم اومد به زبون نمیارم خجالت نکشه مردی که منو سالها توخونه تو شهرغریب زندونیم کرد دلخوشیم این بود شب به شب بیاد خونه و ببینم تنش سالمه وجود اینکه ن اغوشی برام باز میکرد نه جمله محبت امیزی بهم میگفت مردی که چ شبایی که خودم ازشکمم زدم گشنگی بکشم ولی اون سیر باشه و سیر بخوابه مردی که باوجود بی احترامیاش و بی حرمتیاش یبار به مردونگیش توهین نکردم غرورش نشکنه مردی که حاضر شد با مشروب و سیگار ارامش بگیره و فقط و فقط نیازجنسیشو ازمن طلب کنه مردی که همیشه دیگرانو برترازمن دونست و به رخم کشید مردی که منومیزد و به کسی چیزی نگفتم مردی که باوجود اینکه قهربود بدونش غذانمیخوردم و تاوقتی باهام حرف نمیزد شب سر روبالشت نمیتونستم بزارم..مردی که بخاطراینکه اعصابش باصدای گریه های من خراب نشه میرفتم حموم و گریه میکردم و...
این مرد باوجود تمام اینکاراش ازمن یه زن قوی میخواست و یه زن سن بالا من زنی بودم که باید عشقم دلیل زندگیم وجودم صداش کنم باید صدای خندشو حداقل روزی یبار میشنیدم باید صدای قلبشو باگوشای خودم چک میکردم اون بمن وکارام میگفت عدا ولوس بازی اخرشم باتمام این عذابایی که بهم داد بهمگفت بهم علاقه ای نداره قبلا داشته گفت نمیتونم قیافتو تحملکنم گفت اززندگیش برم برای همیشه و هیچوقت نمیاد دنبالم...😔 احساس میکنم کمرم شکستچیکارباید میکردم که نکردم...