چندین بار تاپیک زدم لطف کردن خان باجیا ترکوندن
مجبورم از اول بگم
دوست بابام زیاد به خونه ما رفت امد داره
مادرم همیشه براش غذا نگه میداره
هیچ وقت اشپزی نمیکنه ولی اگه قرار باشه فردا اون تو شهر بیاد
شب قبل خورش گذاشته
اون میگه کار دارم نمیام ناهار مادرم گیر میده که برات میذارم تو ظرف ببر....
مسافرت که هیچ تا پنجاه کیلومتری شهر میریم برا اون یه چیزی قایم میکنه میاره
دندون پوسیده شو نگاه میندازه ببینه چی شده
هر چی من از نامزدم میگم ... میگه عه مثل فلانی
یعنی اونو انگار عاشقانه میبینه.
مثلا من گفتم ولنتاین هم قرتی بازیه گفت منم میخرم
گفتم برا بابا؟ گفت نه برا فلانی
گفتم بابا ولنتاین روز عشق عاشقا باید شکلات خرس بدن
تو نسبتت چیه؟ میگه باشه دوستمه.
خسته شدم ازین وضع.....میخوام پدرمو ازین وضع نجات بدم
خیلی خودشو بیخیال نشون میده انگار مهم نیست یا فکر میکنه سو تفاهم شده